۱۳۹۳ تیر ۱۱, چهارشنبه

پروژه عدالت افغانستان

شرکت خدمات حقوقی مشوره دهی دادگستر

عملیات در کس عزیز خان لغمان در سال 1984

ولایت لغمان عملیات مکرر بمباردمان انتقام جویانه را علیه مردم غیر نظامی د رجریان اشغال نیروهای  روس  تجربه کرده است. نیروهای روس در امتداد شاهراه کابل جلال آباد در حرکت بودند و مکررآ مورد کمین قرار میگرفتند. از سال 1984 الی 1985 نیروهای مجاهدین عملیات چریکی را ازدرونته الی پلچرخی انجام میدادند. حکومت کارمل و نیروهای روس تلافی کردند عملیات نظامی متقابل را در شاهراه و مناطق همجوار آن انجام دادند.
طبق اظهارات شاهدان عینی که با پروژه عدالت افغانستان انجام داده است اظهار کرده است که رئیس استخبارات ننگرهار داکتر ضمیر میهن پور همراه با داکتر خدایداد بشرمل، رئیس زون شرق، بحمایت بعض نیروهای روس عملیات تصفیوی را در در قریه کس عزیز خان ولایت لغمان از سال 1984 الی اخیر 1985 انجام داد. عبدالملک رئیس ریاست 5 نیز در این عملیات شرکت داشت. طبق اظهارات شاهدان نیروهای امنیتی قریه کس عزیز خان را محاصره کرده و به جستجوی مجاهدین پرداختند. کدام مجاهد را پیدا کرده نتوانستند ( نیروهای مجاهدین از منطقه فرار کرده بودند) مردم را دستور دادند که از خانه هایشان خارج شوند و آنها را با مواشی شان تیر باران کردند که تقریبآ 72 نفر بشمول زن، مرد و اطفال کشته شدند. بعد از این حادثه تمام مردم قریه کس عزیز خان قریه را ترک کردند و به پاکستان و جاهای دیگر افغانستان رفتند.
 
ج. یک باشنده سابق کس عزیز خان در یک مصاحبه با پروژه عدالت افغانستان گفت که در شب 24/11/1362 نیروهای روسی همراه با نیروها امنیتی ننگرهار قریه را محاصره کردند و صبح زود به تلاشی خانه اقدام نمودند.
که عبدالملک رئیس ریاست 5 نیز در بین شان بود. داکتر ضمیر میهن پوررئیس استخبارات ننگرهار و داکتر خدایداد بشرمل رئیس زون شرق مسئوول این واقعه هستند. مردم محل داکتر ضمیر میهن پور رئیس استخبارات ننگرهار، داکتر بشرمل رئیس زون شرق و عبدالملک رئیس ریاست 5 را دیده اند.
آنها 72 نفر را در جریان عملیات تلاشی از خانه هایشان کشیدند و زمانیکه آنها سلاح و دیگر چیزها را پیدا کرده نتوانستند این 72 نفر را تیر باران کرده بودند. آنها همه مردم غیر نظامی و دهقان بودند و هیچ مجاهد در بین شان نبودند. آنها از خانه هایشان کشیده شدند و در راه مزرعه شان تیر باران شدند و پسرم آصف خان نیز در جمع ایشان بودند. آنها وی را در داخل جوی مقابل خانه تیر باران کرد. زمانیکه جنازه پسرم را پیدا کردم در قبرستان کس عزیز خان دفنش کردم. بعد ازاینکه آنها منطقه را ترک کردند ریش سفیدان منطقه اجساد را دفن کردند. این منطقه در شاهراه بین کابل و جلال آباد در 10 کیلومتری درونته موقعیت دارد و در جریان شب مجاهدین در قریه می آمدند ولی بسیار زود قریه را از ترس نیروهای دولتی ترک میکردند.
 
ا.ک. یک باشنده سابق  قریه کس عزیز خان عین قضیه را بیان کرده است.
در سال 1984 ما لغمان بودیم و یک شب نیروهای روسی منطقه را محاصره کردند و صبح زود شروع به تلاشی خانه ها کردند و آنها پدرم را که یک دهقان بود گرفتار کرده ازخانه کشید و بعد از چند دقیقه صدای فیر را شنیدیم و من و مادرم به عجله بیرون دویدیم و جنازه پدرم را افتاده روی زمین دریافتیم. تقریبآ 72 نفر به شمول پدرم کشته شدند. بعد ما جنازه پدرم را در قبرستان کس عزیز خان دفن کردیم و بعد از آن به پاکستان کوچ کردیم. اگر ما خبر میشدیم که روسها می آیند، ما منطقه را ترک میکردیم و هرگز پدرم کشته نمیشد.
 
م.س. یک باشنده کس عزیز خان لغمان گفت:
من 4 ساله بودم که نیروهای روس و تانک های زرهدارشان نصف شب  داخل قریه شدند و قریه محاصره کردند و طیارات هلیکوپتر شان بر فضای قریه گزمه میکردند مادرم به من گفت که آنها صبح زود همان روز تلاشی خانه بخانه در قریه کس عزیز خان را آغاز میکنند و از مجاهدین و افراد مسلح از هر خانه جویا میشوند.  ولی قبل از آن مجاهدین از عملیات نظامی آگاه بودند و آنها آن شب در قریه نیامده بودند. زمانیکه روسها مجاهدین و افراد مسلح را در قریه پیدا نتوانستند مردم قریه را قتل عام کردند. آنها پدرم را در داخل خانه ما تیر باران کرد. پدرم نامش مختار و یک مرد دهقان بود. بعد از دفن پدرم منطقه را ترک کردیم و زندگی را با مامایم عبدالهادی در شهر جلال آباد آغاز کردیم. فقط همین قدر در یادم است که پدرم روی زمین خانه افتاده بود و مردم قریه آمدند وی را با دیگر جنازه ها در قبرستان عمومی دفن خاک کردند. برعلاوه پدرم 71 نفر دیگر در قریه کس عزیز خان در یک حادثه در یک روز بقتل رسیدند. مادرم گفت که اکثر شان دهقان و چوپان بودند و حتی زن ها را نیز کشتند. این قبر در شاهراه بین کابل و جلال آباد موقعیت دارد و شما میتوانید بیبینید. و علاوه بر آن شما میتواند از ریش سفیدان قریه کس عزیز خان نیز سئوال کنید.
 
ط. یک باشنده کس عزیز خان گفت:
نیروهای روسها قریه کس عزیز خان را که در شاهراه کابل و جلال آباد موقعیت دارد محاصره کرده بودند و در جستجوی مجاهدین و نیروهای مخالفین شان اقدام نمودند. لکن مجاهدین نبودند و نیروهای روس اکثر مردم مسکونی را از خانه هایشان گرفتار کردند. یک افغان بنام ملک رئیس ریاست 5 ننگرهار ایشان را همراهی میکرد. نیروهای روسی 72 نفر را به شمول زنها، اطفال و ریش سفیدان تیر باران کردند. بعد از اینکه روسها قریه را ترک کردند ساکنین قریه اجساد 72 نفر را دفن خاک کردند. زمانیکه روسها آمدند برادرانم مصروف کار دهقانی بودند و کدام فعالیت نظامی نبودند و کدام فعالیت نظامی نیز نداشتند. لذا نیروهای روسی و مسئوولین دولتی مسئوول قتل برادرانم هستند. در همان روز زمانیکه ما از قتل عام مردم با خبر شدیم و روسها منطقه را ترک کردند ما عجالتأ اجساد را در قبرستان کس عزیز خان دفن کردیم.
نیروهای روسی چند ماه قبل چنین کشتار در قریه دیگر نیز انجام داده بودند. پروفیسور ارماکورا گزارشی از این قتل عام داده بود. گفته میشود که از 11 تا 18 مارچ 1985 تقریبآ 1000 غیر نظامی  توسط نیروهای موظف بخاطر انتقام جوی از 12 قریه جات لغمان و ولسوالی قرغی به قتل رسیدند. از طریق همین عملیات مواشی، تلف گردیدند، خانه ها غارت و آتش زده شدند، زنها مورد تجاوز جنسی قرار گرفتند و بعضی شان وحشیانه کشته شدند و اطفال قفل در داخل خانه ها سوخته مردند.
 
اسامی بعضی کسانیکه کشته شدند قرار شرح ذیل است:
شماره
اسم
ولد
محل اصلی
محل فعلی
1
گل رحمان
 
کس عزیز خان
کچگلی - پاکستان
2
محمد نبی
عبدالرسول
کس عزیز خان
کچگلی – پاکستان
3
محمد علم
عبدالرسول
کس عزیز خان
کچگلی – پاکستان
4
گلالی
حفیظ الله
کس عزیز خان
کارته نو – کابل
5
گل جیبه
غلام دستگیر
کس عزیز خان
پاکستان
6
زینبه
غلام دستگیر
کس عزیز خان
پاکستان
7
ملا عبدالوهاب
 
کس عزیز خان
هریپور- پاکستان
8
بی بی خدیجه
ملا عبدالوهاب
کس عزیز خان
هریپور – پاکستان
9
ویس خان
محمد امین
کس عزیز خان
پاکستان
10
اشرف
محمد امین
کس عزیز خان
پاکستان
11
کوثر
محمد امین
کس عزیز خان
پاکستان
12
رحیم جان
غلام محمد
کس عزیز خان
کس عزیز خان - لغمان
13
کماالدین
 
کس عزیز خان
کچگلی – پاکستان
14
هاشم
خایسته گل
کس عزیز خان
کچگلی – پاکستان
15
عبدالمنان
شیر محمد
کس عزیز خان
پشاور – پاکستان
16
مختار
عبدالقدوس
کس عزیز خان
انگور باغ جلال آباد
17
امین
 
کس عزیز خان
مجبور آباد – جلال آباد
18
صلاح الدین
حاجی لونگ
کس عزیز خان
مجبور آباد – جلال آباد
19
هرات خان
شینواری
کس عزیز خان
مجبور آباد – جلال آباد
20
زرگل
رحمان
کس عزیز خان
کس عزیز خان- لغمان
21
رویدار
 
کس عزیز خان
کس عزیز خان – لغمان
22
اومرا خان
 
کس عزیز خان
پاکستان
23
محمد انور
 
کس عزیز خان
پاکستان
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

5  عقب نشینی روسها و زمان پس از آن

 

5.1  تغییرات در اوضاع سیاسی بعد از عقب نشینی روسها

 
  در فیبروری سال 1986 به نیروهای روس تحت رهبری گورباچوف یک تصمیم مبنی بر عقب نشینی در آخر سال 1988 رسید. در ماه می سال 1986 رئیس خاد داکتر نجیب الله بحیث منشی عمومی حزب خلق تعیین گردید. در ماه نوامبر در عوض وی ببرک کارمل رئیس شورای انقلابی تعیین گردید و کارمل در روس تبعید شده بود.
 
درجنوری سال 1987 به تعقیب جلسه در مسکو رهبران ارشد حزب خلق از پلان عقب نشینی روسها آگاه شدند و رئیس جمهور نجیب الله  آشتی ملی، مشارکت تمام احزاب سیاسی در قدرت، عفو عمومی برای زندانیان سیاسی و آتش بس را اعلان کرد. داکتر نجیب الله رئیس جمهور جمهوری نام نهاد جدید تعیین گردید.  طبق معاهده ژینو که بتاریخ 14 اپریل 1988 مبنی بر عقب نشینی نیروهای روس بین افغانستان، پاکستان، ایالات متحده و روسها امضا گردیده بود.  و کمک های نظامی و اقتصادی از طرف های ایالات متحده و روسها بر جناحهای مورد نظر شان  تا جون 1990 ادامه یافت و داکتر نجیب نام حزبش را بنام حزب وطن تغییر داد و بطور رسمی دوباره جمهوری سوسیالیستی اعلان کرد.
 

5.2  ملیشه ها و تمرد از حاکمیت قانون

 
به استثنای نیروهای  روس حکومت بطور فزاینده بر نیروهای ملیشه بخاطر دفاع منطقه تکیه میکرد که بخاطر وفاداری به روسها پول و امکانات میگرفتند. این نیروها بحیث نیروی غیر رسمی در جریان اشغال روسها و حتی تا اواخر اجرآت کرده بودند. قبل از بوجود آمدن اردوی ملی
افغانستان، دولت بالای این چنین قوای غیر منظم بخاطر سرکوب شورشیان اعتماد داشتند.
 
در اواخر دهه 1980گسترش ملیشه ها سربازگیری را در قوای مسلح به وجود آورد که تعدادی از عسکرها در عوض  بالقوه به قوای دفاعی ناحیه ای پیوستند. نجیب الله گسترش ملیشه ها را به عنوان بخشی از پالیسی مصالحه می دانست. طوری که یک روش مناسب و آبرومند پیشنهادی تسلیم اپوزیسیون به رژیم تلقی می شد. بسیاری از ملیشه ها از مجاهدین سابق تشکیل شده بودند. وزارت امنیت ملی پروتوکول هایی را با ملیشه ها امضاء کرد که به آنها کنترل مناطق عملیاتی شان را به علاوه پول و مهمات در عوض آتش بس می داد. گرچه، ملیشه ها خارج از حلقه دستوراتی اردو عمل می کردند. آنها در مناطق تحت کنترلشان حکومت از خودشان داشتند. دولت هیچ نوع کوششی جهت کنترل اداری این گروه ها انجام نداده و شدیداً سهل انگاری نمود و اردو صلاحیت جلوگیری از جنایات را نداشته، گرچه چنین اعمالی آموزش نیز داده می شد. با وجود
این، طبق قوانین بین المللی اعضای این ملیشه ها مبارزانی بودند برای رهبری دولت افغانستان و قوای مسلحی که مسوول شناخته می شدند.
 
در واقع، ملیشه ها دچار عدم انظباط و فرمانبرداری بودند. قوای مسلح به طور قابل ملاحظه در مناطق تحت کنترلشان حکومت خودشان را داشتند و در برخی موارد در سرپیچی و بی قانونی شهرت به دست آوردند. قوای ملیشه ها به خاطر کمین در راه مسافران برای دزدی به شمول بازگشت پناهندگان، غصب پول و سرمایه تجاران، چور و چپاول دارایی ها، غصب زمین ها و کاشت ماین ها بدون نقشه بندی و مشخص کردن آنها مسوول می باشند. گروه های ملیشه ها همچنین با یکدیگر می جنگیدند. در سپتامبر 1990، نجیب الله تمام قوای ملیشه ها را به خاطر سرکشی و زد و خوردهای خیابانی که منجر به کشتار می شد، به بیرون رفتن از کابل دستور داد.
 
یکی از گروه های قدرتمند و سازماندهی شده ملیشه ها تحت فرماندهی عبدالرشید دوستم در مناطق اطراف شیبرغان در ولایت جوزجان، شمال افغانستان بود. دوستم در زمان کودتای 1978 در اردو بود و یکی از اعضای گروه پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان (PDPA) بود. بعد از تصفیه پرچمی ها وی اردو را ترک کرده و بعد از ابتدای اشغال شوروی بازگشته و یک کندک ملیشه ها را که بعداً فرقه شده و سرانجام به فرقه پیاده پنجاه وسوم ترکیب شد، رهبری می کرد. اما توسط وزارت دفاع مستقیماً به نجیب گزارش می داد. ملیشه های جوزجانی که مشهور بودند یکی از معدود قوای ملیشه ها بودند که خارج از ساحه و منطقه شان مورد استفاده قرار میگرفتند. زمانی که شوروی عقب نشینی کرد آنها به قندهار منتقل شدند. آنها مهمترین قوای مسلحی بودند در کابل که توسط نجیب الله در سال 1990 بعد از حادثه های اختطاف، چور و چپاول و جنگ از شهر بیرون رانده شدند.
 

5.2.1       تاریخچه ملیشه های جوزجان و دیگر قوای ملیشه ها تا سال 1992  

 
تشکیلات سیاسی و جنبش نظامی که بعداً جنبش نامیده شد عمدتاً در جریان عصر کارمل و نجیب الله به خاطر انکشاف تشکیلات های نظامی با هویت منطقه ای و محلی طرح ریزی شد. در حالیکه انکشافات سیاسی مشابه دربین مجاهدین وجود داشت مانند: انکشاف عمدی احزابی که به مسائل قومی-منطقه ای می پرداختند و ظهور دیگر سازمانهای با تعصب نژادی- منطقه ای. زمانیکه برخی از این دو گروه حمایت شده و در اوائل پیدایش بخشی از جنبش بودند، مرکز اصلی جنبش که در سال 1992 پدیدار شد توسط قطعه هایی که که رسماً بخشی از اردوی نجیب الله بودند، اداره می شد. داستان دوستم و به طور برجسته قطعات ازبک که اطراف وی ائتلاف کرده بودند در این تاریخچه اساس می باشد و زمانی که وی بدون شک تنها قوماندانی که این نقش را در دهه 1980 ایفا می کرد، وی بیشترین شهرت را کسب نموده است.
 
بسیاری از ساختارهای مسلح مشابه با اردوی منظم و پولیس نظامی توسط دولت کمونیستی درسالهای بعد از انقلاب ثور 1978 در تمام مناطق کشور ایجاد شد. برخی از آنها به حزب کمونیستی وابسته بودند. درحالیکه مابقی دفاعی بوده و به تاسیسات صنعتی یا قبیله های مشخص محلی یا شخصیت های فئودالی وابسته بودند. با گذشت سالهایی چند، شمار آنها افزایش یافته زمانی که سطح سازماندهی و ماهیت مخلوط مشخصات و روابط داخلی شان را مشخص نمودند. بسیاری از آنها از بودن به عنوان دفاع اصلی منطقه به قطعه های جنگی انتقال یافته در خارج مناطقشان تغییر ماهیت دادند. آنها با خاصیت عسکر گیری که داشتند یک گروه مسوول و مربوط نظامی را به نمایش گذاشتند.
 
زمانیکه برخی از مجاهدین به دولت پیوستند، بسیاری از آنها به عنوان قطعه های ملیشه عرض اندام نموده و ساختار اصلی و منطقه و حوزه فعالیتشان را حفظ کردند در حالیکه مابقی حامیان فعال دولت شده و در جنگ در مناطق دیگر شرکت ورزیدند. در شمال، بیشتر گرایش به سمت دولت توسط افزایش واگذاری از احزاب مجاهد حاکم پشتون پایه گذاری شده در پیشاور که اکثریت به نظر می رسیدند، سوق داده شد. همچنین اقلیت ها توسط تکالیف سیاسی و اقتصادی از جانب دولت جلب می شدند.
 
با ختم دوره نجیب الله، طیف قطعات در شمال افغانستان شامل آنهایی بودند که مستقیماً به رئیس جمهور ارتباط داشتند، آنهایی که به وزارت دفاع، وزارت امنیت ملی( سابق خاد و بعداً به واد تغییر نام داد)، وزارت داخله ( با پولیس) و احزاب سیاسی چپ ارتباط داشتند. زمانی که تعدادی اساس سیاسی قوماندهایشان شده و تعدادی وابستگی های ملی مختلف داشتند، رقابت در میان آنها به وجود آمد. انگیزه ها متفاوت بود از احزاب سیاسی و اقتصادی، بقای نفس و نشریه های سیاسی محلی گرفته تا امنیت قومی و برای تعدادی خود کفایی سیاسی و اقتصادی انگیزه شان بود. در سطح پایینتر، در سالهای اولیه دفاع علیه حملات مجاهدین عامل اصلی عسکرگیری بود، گرچه بعداً در جنگ خدمت عسکری عامل اصلی شده بود.
 
در حالیکه بسیاری از این به اصطلاح ملیشه ها، بسیار منظم تر از آنچه که معمول بود، شدند و از لحاظ ساختار داخلی، پرسونل و امکانات به راحتی با اردوی منظم مقایسه می شدند. بسیاری از آنها رفتار و جنگ کردنشان بیشتر شبیه قطعات نظامی آموزش دیده بودند به جای اینکه تصویر سنتی از یک ملیشه نا منظم متصور باشند. همچنان در تشکیلات نظامی دوستم و سید جعفر نادری اکثریت آنها بطور دایم در خدمت نظامی بودند و الی زمان ختم دوره نجیب الله آنها ما نند قوای منظم نظامی بودند که در تمام نقاط کشور خدمت می کردند. مابقی، برعکس، بیشتر به قطعات دفاع خودی نا نظم بوده و نظامیان آن بطور نیمه وقت و بدون داشتن یو نیفورم کار میکردند و نقش آنها به امنیت همان محل محدود می شد.
 
دوستم و تاریخچه قطعه اش یک نمونه کلاسیک انکشاف یک قطعه منظم می باشد. گرچه وی به آن اندازه که دیگران پرسونل مجاهدین داشتند، ندارد. دوستم خدمت عسکری اش را تکمیل کرده و در دهه 1970 به عنوان عسکر چتر بازکه طبق قانون لازم بود، آموزش دیده بود. به تعقیب آنکه از خدمت عسکری ترخیص گرفت، وی شغلی را در اطراف ساحات نفتی شیبرغان، مکانی که وی در زمان کودتای ثور کار میکرد، پیدا نمود. زمانیکه دولت شروع  به مسلح کردن کارمندان پالایشگاه نفت و گاز نمود – ایجاد گروه هایی برای دفاع انقلاب، به عبارت دیگر قطعات محلی دفاع خودی – وی مشغول اصول آموزش نظامی اش بود و تشویق به خدمت عسکری شد. گروه وی در پاسخ به افزایش جنگ در مناطق اطراف شیبرغان تحت سرپرستی وزارت امنیت ملی منتقل شد. در اواسط دهه 1980 دسته وی بزرگتر شده و به سطح تولی در سال 1987 و سطح غهد، غند 734، در سال 1988 رسید. زمانیکه قطعه در تمام نقاط جوزجان شروع به سربازگیری نموده و یک قرارگاه نسبتاً مهم داشته، بسیاری از این نیروهای مسلح اولیه و قوماندانان از قریه خود دوستم، خوجه دوکوه آمده بودند و اینها از مرکز قطعه در آن موقعیت بحرانی نماینده گی می کردند و دو مرتبه زمانی که بعد از سال 2001 ایجاد شد، دوستم و قوماندانان مطیعش و اندازه قطعه های آنها پی در پی بزرگتر شده و بسیاری یک شخصیت قوی وفادار به شخص دوستم را گسترش دادند.
 
عبدل چریک، ( یک عرب از سید آباد، شمال شهر سر پل) یک مثال اولیه می باشد. وی در ساحه گاز شیبرغان کار می کرد و همچنان در گروه محلی دفاع از خود نام نویسی کرد و از دسته به تولی به قوماندان کندک ترقی نمود. سپس قوماندان کندک شناسایی فرقه پنجاه و سوم شده و زمانی در سطح فرقه ترفیع کرد. بعد از سال 1992 وی قطعه مستقل خویش، غند پنجصد و شصت و چهارم (564) را رهبری کرده ( گرچه وی به فرقه پنجاه و سوم در سالهای 1996-1997 بازگشت) و به عنوان وفادار دوستم تا زمان مرگش در سال 1999 باقی ماند.
 
در اواخر دهه 1980 یک تعداد از قوماندانان مجاهدین برجسته و قطعاتشان مستقیماً به وی پیوسته بودند. این قوماندانان عبارت بودند از: رسول پهلوان (ازبک) از فاریاب و غفار پهلوان (ازبک) از سر پل، هر دو قوماندان ارشد به علاوه دیگران مانند غلام حیدر (ازبک عرب) از جوزجان و سراج خان سیدی (ازبک) از سر پل.  انگیزه ها متفاوت بود و اغلب با فرصت طلبی و غنی سازی خودشان همراه بوده، گرچه تفکر سیاسی استراتژیک و سیاست نژادی عامل های مهمی در بین قوماندان های ازبک سیاسی مانند سیدی برای هدایت به اتحاد مجددشان  بوده است.
 
زمانی که قطعات شمال شروع به استقرار در سرتاسر کشور نمودند و چنانچه دوستم قادر به جذب عسکر بود، وی توانست که افرایش مرکز حمایتی و بعداً پیشرفت قطعه اش را انجام دهد. گرچه، ترقی و پیشرفت قطعه اتوماتیک نبود و جلب کردن جامعه اش مشخصاً نقش فعالی را در بلندسازی وضعیت قطعه اش دارا بود. نمایندگان متعددی از جوزجان شخصاً به نجیب الله درمورد ایجاد فرقه پنجاه و سوم (53) عریضه کردند.
 
در سال 1989، در کمتر مدتی بعد از قوای اتحاد شوروی، لوا وی به فرقه 53 ارتقا کرد که مستقیمآ بعد از طی مراحل وزارت دفاع به نجیب الله گزارش شد.  این انکشاف افزایش اتکا و اعتماد را به واحد های شمال برای عملیات های نظامی و غیره نشان داد، اضافه تر اینکه، فرقه 53 و شخص دوستم   توسط دولت نجیب الله به اساس نقش شان در دفاع از دولت قدردانی می شدند. قابل اهمیت نیست که فرقه 53 و فرقه 80 باهم بی نظیر بودند در اینکه هر دو فعالیت شانرا به حیث ملیشه های محلی به وزارت امنیت ملی آغاز و بعد به فرقه های منظم اردو رسیدند، چیز که دیگر قطعات در بین ملیشه های افراطی سرتاسر کشور آنرا تجربه نکردند.در این دوره یک ساحه نفوذ بیشتر و حمایت بیشتر در بین آنهای که دردر وزارت امنیت ملی صعود کردند پدیدار شد. تعداد زیاد ازبک ها، گروپ های کوچک عرب و تاجک که با خاد در شمال کار می کردند در رابطه با دوستم انکشاف کردند و آنها بیشتر جز لاینفک گروه وی شدند.
 
 
در چهار اطراف مزار شریف، مثل دیگر مناطق، ملیشه هاهمچنان همگام به ردیف های  تقریبآ مشابه رشد کردند( اگرچه هیچ کدام آنها به  موازنه و مسیر مشابه که دوستم ازقطعات وزارت امنیت ملی به واحد های منظم اردونرسیدند). در اواخر دهه 1980 هشت گروه با وزارت امنیت ملی رابطه داشتند، هرکدام با مسئولیت های مشخص در امنیت اطراف شهر نقش داشتند. این تحت فرماندهان با سوابق متفاوت به شمول قوماندانان اسبق مجاهدین، فیودال ها، (به شمول وکیل عبدالوهاب)، و طرفداران واقعی و خالص حزب دموکراتیک خلق افغانستان (به شمول قاری انور، و رحمت پهلوان، که بعد ها شیر عرب باوی کار می کرد)، و افسران مسلکی (قادر کارگر) بودند. اینها از لحاظ قومی تاجک و عرب بودند به یک بلوچ و یک فرمانده هزاره.
 
اینها شامل مامور امان الله " گلیم جم"، یک معلم بلوچی از امرخ واقع جنوب ولایت بلخ که فامیل اش در جنگ های داخلی مجاهدین کشته شده بود و با تعداد زیاد از ساکنین ده به مزار آواره شدند.  اگر چه ظاهرآ او یک مجاهد سابقه جمعیت بود که علت آوارگی وی از اثر جنگ های ذات البینی مجاهدین بوده ، امان الله گلیم جم در همین جریان از طرف وزارت امنیت ملی استخدام و سالهای بعد آن یک قطعه نظامی را تآسیس کرد که متمرکز بود به دوستان آوراه قریه اش (به شمول فیودال های محلی، نبی بای و کیل عصمت الله خان). این قطعه متعاقباً رشد کرده و با نام گلیم جم بد نام شده، اصطلاح عام برای قطعات ملیشه های شمال شده و تقریباً مفهوم و معنی قومی بخود گرفت. اصطلاح گلیم جم یک هم چنان یک ضرب المثل برای خشونت و نقض حقوق بشر در شرق و جنوب کشور جای که وسیعاً گسترش یافت گردید. این نام، به علاوه اینکه اکثراً تسط کلمه جوزجانی تعویض می شد، وسیعاً در ادبیات و مطبوعات مجاهدین برای قطعات دولتی سمت شمال استفاده می شد.
 
ریشه نام گلیم جم دارای همیت است. گلیم جم اصطلاحآً به معنی جمع کردن گلیم است با استفاده در جملات مجهول، و اولین باربرای خود امان الله گلیم جم استعمال شد بعد از اینکه تمام اعضای فامیل وی تیر باران شدند (در امان زمان به او گفته شد که گلیم تان جمع شده). به این معنی که کار وی تمام شده بود. این که دقیقاً چگونه واقع شده نامعیین است، اما متعاقباً به جملات معلوم استفاده شده که تشریح کند چی گونه اصطلاحاً  قوت های ملیشه در مقابل دیگران چی گونه رفتار می کنند، مثلاً  آنها هر چیز را غارت می کنند، و این نام ترکیب شد با ملیشه های شمال  ( اگر چه ملیشه های دیگر مناطق کشور به طور اهم متفاوت رفتار می کردند). قطعه گلیم جم اصلاً از قرار گاه قومی وی توسعه یافته و سر انجام در ولایت بلخ درمیان تمام گروپ قومی به طور وسیع تاسیس شد.  جالباً، حتی پشتون ها نیز تقاضای ملحق شدن را به این قطعات کردند، ولی آنها از بین رفنتد.
 
5.2.2 ملیشه های مزار شریف
 
انگیزه های استراتیژیک آگاهانه،  ریشه گرفتن از تضاد های نژادی در حد ملی فوقاً ذکر گردید، ملیشه ها در تصمیم گیری قوماندانان مجاهدین یک نقش را در تضعیف دولت بازی کردند، و برای سربازی به عنوان ملیشه ها نام نویسی کردند. در اواخر دوره نجیب الله یه کوشش سیاسی آگاهانه، پیش دستی کردن در حملات  یا نگهداری قدرت سیاسی توسط عناصر اداره پشتون اکثریت مجاهدین را تحریک نمود تا از مجاهدین انشعاب کنند. همچو تفکر استراتیژیک در یک زمان در قضیه پسر خلیفه رجب، یک فرمانده هزاره، از المرب مزار شریف، که بعداً به سید اسد، فرمانده حرکت اسلامی در چارکنت، جنوب مزار شریف پیوست آشکار بود. که بعداً قوماندان سید اسد به خاد در مزار شریف در 1989 پیوست.  در بغلان و سمنگان یک پروسه  همزمان به تاسیس فرقه 53 در جریان جنگ نیز واقع شد. این ساحه مقر جامعه اسماعیلیه بود، یک اقلیت قومی که وسیعاً علیه شان تبعیض قایل بودند و از نقطه نظر اقتصادی فقیر. با ساکن شدن در امتداد یا نزدیک به سرک اصلی که بطرف شمال تونل سالنگ منتهی می شود، همکاری اسماعیلیه ها به رژیم بخاطر تضمین امنیت قافله های که به طرف کابل می آمدند حتمی شد.
 
به تعقیب یک انشعاب درون فامیلی بر سر رهبری جامعه، این مقام توسط سید منصور نادری، از کیان، جنوب غرب بغلان که متحد به دولت بود و توسط دولت حمایت می شد به عهده گرفته شد.
 
نخست، قطعات تحت حمایت وزارت امنیت درمیان مردم اسماعیلیه با استخدام شدن پسر سد منصور، سید جعفر به عنوان فرمانده تاسیس شد.  مقر نژادی انی قطعه و اندازه ان  در امتداد سال ها به اوج خود صعود کرد و شامل گروپ های محلی مجاهدین و ملیشه ها ازمیان تاجک ها، هزاره ها، ازبک های بغلان،  و جوامع پشتون بغلان گردید. اکثریت مجاهدین که از خانه های شان آواره شده بودند، به پل خمری، مرکز ولایت و یک مرکز پرجنب و جوش صنعتی کوچ کردند و ثبت نام شدند. طور اهم، سید جعفر نادری  فعالانه توافقات غیر رویاروئی با دیگر گروپ های مجاهدین تاسیس کرده و اکثریت آنها را از نظر مالی حمایت می کرد، بدین وسیله  یک اندازه امنیت را از کابل به طرف شمال و برعکس تضمین می کرد.
 
 در اواخر 1980 قطعات مرکزی دوباره داخل فرقه 80 ساخته شدند که مرکز شان در کیلگی جنوب پل خمری شد و فرقه 54 (یک فرقه منظم سابقه) که از کندز به سمنگان انتقال یافته بود و فرقه 20 نهرین (هم یک فرقه منظم قبلی) که دوباره به پل خمری مستقر شد به آن پیوست. اکثریت اعضای فامیل پست ها و مقامات فرماندهی در این قطعات داده شد- اگر چه فرقه 80 قویترین قطعه باقی ماند و روابط با ملیشه ها در شمال شرق برگزار شد.
 
 
با عقب نشینی نیرو های شوروی اعتماد رو به افزایش به نیروهای ملیشه خارج از چهارچوب وزارت دفاع پدیدار شد. ضرورت آنها قبلاً پیش بینی شده بود و بنیانگزاری ملیشه ها در شمال حد اقل با فرارسیدن عقب نشینی نیرو های شوروی تسریع شد. مقامات شوروی کوشش کردند در قسمت های از شمال سیستم ملیشه اضافی برابر تاسیس کنند، اگر چه این فقط منحصر به جوزجان ماند.
 
از لحاظ فعالیت های نظامی ملیشه های شمال در خارج از مناطق شان نیز خیلی مشهور بوده ولی دارای شهرت خوبی نبودند.  هنگامیکه دولت از کمک ملیشه ها ستایش به عمل آورد، اکثریت بطور قابل توجیح به خشونت بیش ازحد، سؤ استفاده از حقوق بشر دزدی به طور کلی شریک شدند. در اواخر 1980 گزارش ها از تنش بین ملیشه ها و قوت های منظم و از عدم توانایی دولت در کنترول آنها شایع شد. اکثریت آنها از شمال، بر علاوه دیگر ملیشه ها—عصمت مسلم اچکزای از کندهارکه خود یک مثال برجسته است- و آنها که از دیگر نقاط کشور اند در اواخر 1980 در چهار اطراف کندهار مستقر گردیدند. در 1366 مطابق به 1987 گروه های که تحت فرمان دوستم ((K734 و قادر کارگر ((K733 اولین آرایش قشون شان را در کندهار دیدند، با دو سفر دوطرفه که بعد از کندک ( (K732 امان الله گلیم جم رفتند. این قطعات و قطعات مادون شان همه خدمات متوالی را در قندهار، جنگ های سنگین را دیدند و خسارات سنگین را متحمل شدند.
 
در طول سال های بعدی قطعات ملیشه به شمول آنهایکه جز فرقه 53 و فرقه 80 شده بودند به علاوه قطعات مستقل در سرتاسر کشور خدمت دیدند. قطعات جوزجانی و سرپلی احتمالاً طور بیشتر وسیع آرایش دیده بودند نسبت به فرقه 80، قسمیکه این یکی در مقابل مجاهدین در ساحات خود فعال بود (در حالیکه قوت های جوزجان، در جاهای که مجاهدین ضعیف بودند، به این هدف ضرورت نبودند.) اگرچه فرقه 80 در لوگر، پغمان و همچمنان در دو طرف سالنگ خدمت نموده اند. تعداد زیاد قطعات به شمول رحمت پهلوان (عرب از بلخ) و امان الله گلیم جم و تعداد زیاد دیگر زا فرقه 53 خدمات بیش از حد در شرق خصوصاً درچهار اطراف خوست دیده اند،  خسارات زیاد را متحمل شده اند، خصوصاً فرقه 53 بعد در جریان دفاع نهایی نامؤفق خوست. قطعات عبدالچریک در کندهار، لوگر، غزنی، گردیز، کوهی صافی، و چهار اطراف کابل خدمت دیدند. نیرو های جوزجانی همچنان در حومه شهر کابل، در تخار، بدخشان و هرات آرایش یافته بودند. زمانی هم دولت واقعاً ار طرز برخورد ملیشه ها به شمول یک حادثه بدنام که در آن نیرو های جوزجانی کارمندان یک فاحشه خانه را در 1990 اختتاف کردند انتقاد کرد.  این حادثه توام با شکایات گسترده راجع به رفتار ملیشه ها از تمام نقاط کشور به علاوه کابل منتج به  انتقال دوباره آنها به خارج از شهر شد.
 
دولت نجیب الله اگر چه قرار که ملاحظه شد بخاطر بقای سیاسی اش متکی به این قطعات بود و به ضمانت اجرائی آن ادامه داد و به اسقرار آنها علیه مخالفین ضرورت داشت.  استقرار و آرایش نظامی ملیشه ها در سر تاسر کشورواقع شد و پروسه در شمال دقیقاً موازی بود با دیگر جاها در میان تمام گروپ های نژادی و قومی و او یک پروسه تلقی نمی شد- اگر چه از نگاه نژادی و قومی مهم بودکه اکثراً قطعات را از یک ناحیه یا گروپ قومی نژادی علیه مجاهدین از گروپ قومی دیگر قرار می داد، مشخصاً قطعات شمال را علیه مجاهدین پشتون استفاده می کرد. استقرار ملیشه ها در شمال اگر چه استنباط و دلالت های دیگر سیاسی و نتایج دیگر از بقیه کشور داشت که این گروپ نظامی شده بود و از این لحاظ قبلاً دارای اختیار و قدرت سیاسی ضعیف داده شده بود و اقلیت ها را نا راضی کرده بود.  طور بحرانی، این عمل و دیگر پروسه ها انکشاف یک مرکز ثقل جوزجانی را تسهیل نمود. همچنان انکشاف روابط رقابتی  را بین فرماندهان ملیشه دارای سوابق مشابه را بوجود آورد که سر انجام روابط بین اعضای دولت و ملیشه های محلی وسیله تجرید کشمکش بین قوای سیاسی خلق وپرچم را فراهم کرد، طور که روابط قومی و نژادی جایگزین وفاداری و صداقت ایدیولوژیکی گردید و مستقیماً در سقوط نجیب الله در 1992 کمک کرد.
 
 
 
5.3  خشونت و بدرفتاری توسط قوای نظامی افغان و قوای ملیشه در 1989 الی 1992
 
در سال 1989، دولت نجیب الله عملیات های تصفیوی را در پغمان، میدان شهر و لوگر تنظیم و اداره کرد. طبق اظهارات شهود، هدف اصلی ظاهراً یک قرارگاه حزب اسلامی بود. اگر چه، اظهارات بیان می دارد که قوای دولتی که با ملیشه های جوزجانی عمل می کردند، تاکتیک های سوختاندن زمین ها، بامباردمان غیر قابل تشخیص و سوختاندن و به خاک یکسان نمودن قریه ها را اتخاذ کردند. در نوشته  خویش راپورتر مخصوص آرمکورا در 1990،  اظهار کرده است که راکت های میزائیل که توسط قوای افغان در آن زمان استفاده می شد اساساً متمرکز به اهداف نظامی بود، اما عدم دقت در هدف اکثرً منجر به ویرانی اهداف غیر نظامی و سبب هراس بیشتر در بین مردم می شد.
 
در روز دوازدهم عملیات، قوای دولتی در دره زرگر پغمان با مقاومت روبرو شدند. قطعه اساسی دولتی در ساحه دره پشه یی پغمان غند 26 فرقه 10 بود. طبق افسران نظامی که پروژه عدالت افغانستان با آنها مصاحبه انجام داده، نیرو های پیاده شش تن از جنگجویان مجاهد را از میدان شهر دستگیر و اعدام کردند، یکی از این شش نفر به نام محراب الدین و دیگر آن به نام داود بود.
 
شاهد که مخفف اسم آن (و) و ساکن محل بود چنین اظهار نمود:
 
در (سپتامبر_ اکتوبر 1990) مادر خانه بودیم وقت که آنها به ساحه ما فیر کردند. اول فکر کردیم که آنها سلاح های ثقیله مانند بیم 21، توپ دیسی و راکت های اوراگان فیر می کردند، اما بعد دیدیم که این اسلحه با سایر تفاوت داشت. من به برادرم گفتم بیرون برو و معلومات کن که آنها از کجا فیر می کنند و دلیل آن چیست.
 
برادرم به مسجد جای که همه مردم در وقت فیر اسلحه ثقیله جمع می شدند، زیرا زیر زمینی مسجد محل خوب برای اقامت بود رفت. وی کمی ناوقت برگشت. وقتی که آمد، گفت مردم می گفتند دولت بالای ولسوالی محمد آغه ولایت لوگر حمله کرده است.
 
ما معتقدبودیم که دولت نمی تواند به زودی به ولسوالی محمد آغه بیاید، بخاطر که مجاهدین در یک موقعیت علیه آنها در هوتل مامور سلام و ساحه کتب خیل قرار داشتند و در این ساحات سنگر گرفته بودند. اما هر روز جنگ ار طرف هر دو جناح تند تر و شدیدتر می شد.
 
ما در جریان جنگ برای مدت یک ماه در قریه خویش بودیم. بعد اقامت کردن بشتر از آن ناممکن بود. ما از قریه خویش به قریه پوراک ولسوالی پل اعلم ولایت لوگر کوچ کردیم. آنجا آخرین محل برای رفتن بود. وقت ما به پوراک رفتیم، برادرم دوباره به محمد آغه جهت انتقال اموال و لوازم ما بر گشت، اما متأسفانه در اثر فیر سلاح ثقیله توسط قوت های دوستم و سایر قوت ها به قتل رسید.
 
این واقعه در سال 1369 (1990) در ماه میزان واقع شده است. این واقعه تا ماه ثور سال بعد ادامه یافت. آنها تمام ولسوالی محمد آغه را به آتش کشیدند و هیچ چیزی برای این ولسوالی و مردم آن باقی نماند. در جنگ که در ولسوالی محمد آغه واقع شد مردم و مجاهدین در یک طرف و قوای دولتی تحت فرمان نبی عظیمی، دوستم، عظیم زرمتی و تابعین آنها در یک طرف قرار داشتند. نبی عظیمی از وزارت دفاع، عظیم ظرمتی از وزارت داخله و از گروپ های قومی دوستم، همایون فوزی، اسد مارخور، جوره بیگ، عبدالچریک و دیگران مانند سید منصور نادری و امان الله گلیم جم در جنگ دخیل بودند. ولسوالی محمد آغه دارای 125- 127 قریه بزرگ می باشد. تمام این قریه ها تحت حملات سلاح ثقیله قرار گرفتند تا اینکه مردم مجبور به مهاجرت به دیگر جاهای کشور شدند. من برادرم به نام بسم الله را در جنگ از دست دادم. آنها تمام دارائی مرا به تاراج بردند. قوت های دولتی و قوت های دوستم این عمل را اجرا کردند. آنها خانه ما را ویران کرده و به خاک مبدل کردندو من تمام این حوادث را به چشم خویش دیدم.
 
شاهد (ف) هم چنان حملات راکتی توسط دولت نجیب را بالای لوگر تشریح کرد:
 
" ما به خاطر حملات راکتی و بمباردمان قوای دولتی بالای خانه های ما مجبور شدیم از ولسوالی محمد آغه به ولسوالی پل اعلم مهاجرت کنیم. ما به قریه کنجک پل اعلم رفتیم. در دسامبر 1990 یک راکت به مقابل خانه که ما زندگی می کردیم اصابت کرد. در نتیجه دو پسرم همراه با هفت طفل دیگر که مصروف بازی بودند به قتل رسیدند. بعد از چند روز مردم به زرغون شهر ولسوالی محمد آغه لوگر کوچ کردند. هزار ها تن در اثر جنگ کشته و یا معیوب شدند. آنها اشجار را قطع کردند، مساجد و مکاتب را سوزاندند و چهار ذخیره آب را که برای هفت قریه بود ویران کردند.
 
در ولسوالی محمد آغه یک لوای حزب اسلامی به نام لشکر ایثار مستقر بود. دولت تمام این ولسوالی را سوختاندند تا اینکه به دشمن شان رسیدند.  افسران مسئول عبارت بودند از جنرال نبی عظیمی، جنرال دوستم و عظیم ظرمتی.
دیگر قطعات مانند سید منصور نادری، دگروال محمد گل مسئول قطعه 100 قهرمان، امان الله گلیم جم و دیگران هم در این جنگ درگیر بودند. در جریان عملیات تعداد دقیق مردم این ولسوالی تقریباً به 13000نفر می رسید. این ولسوالی 125 قریه بزرگ دارد که به چندین قریه کوچک تقسیم می شود. در جنگ که در سال 1990 (1360) واقع شد و تا سال 1992 (1371) ادامه یافت تمام ولسوالی به آتش کشیده شد و سوخت. ما از ولسوالی محمد آغه به ولسوالی پل اعلم مهاجرت کردیم و در قریه کنجک زندگی می کردیم، عملیات دولت به آهستگی به ولسوالی پل اعلم رسید. در دسامبر 1990 قطعات دولتی شروع به انداخت سلاح ثقیله بالای قریه کنجک ولسوالی پل اعلم کردند و یک راکت مقابل خانه ما اصابت کرده در نتیجه دوپسرم یکی بشیر احمد به سن 7 سالگی و دیگر آن محمد جواد که 9 سال داشت به قتل رسیدند و تمام دارائی ما از دست رفت. من حادثه را به چشم های خودم دیدم. وقتی که دو پسرم کشته شد، همزمان 4 نفر دیگر زخمی و 9 نفر کشته شد. چهار نفر آن از قریه ما و دیگر کشته شده ها و زخمی ها از قریه کنچک بودند.
 
طبق گفته شاهد با مخفف (الف) كه همراه فاميل خويش در قريه برجگ ولسوالي پغمان زندگي مي كردند، در اوايل 1990، دولت افغانستان قطعات خويش را در شهر كابل در چمتله راه قرغه، در مهتاب قلعه ، باغ داود و چوك ارغندي مستقر كرده بود.  از طرف شب نيروهاي دولت حمله شديد به پغمان كردند. در جريان اين حمله تمام قريه ها در پغمان از خواجه مسافر الي بلند ترين نقطه پغمان متـأثر و خساره مند گرديدند. طبق اظهارات شاهد (الف) مجاهدين از هر حزب و گروه در پغمان بودند.
 
(الف) اظهار داشت:
 
تمام مردم يا در زير زميني ها ويا در خانه هاي طبقه پائين منزل شان در آن فصل سرد زمستان مي نشستند. صبح روز بعد مردم تمام قريه به طرف كابل حركت كردند. به چندين ريش سفيد گفته شد كه اول از قوماندانان اجازه بگيرند، بنابران آنها به فرقه مهتاب قلعه رفتند. وقتي آنها نبي عظيمي و دوستم را در آنجا يافتند، از آنها اجازه رفتن به شهر كابل را گرفتند. تعداد زياد مردم به شمول مردان مسن، زن ها و اطفال در هر جا منتظر بودند تا اجازه رفتن را حاصل كنند.
 
ساعت يك بعد از ظهر بود كه آنها اجازه برآمدن از پغمان را به مقصد كابل دادند، اما سرباز ها در قطعات نظامي مردم را اذيت كردند. سرباز هاي دوستم از مردم  پول، ساعت، بوت و جمپرگرفتند و بعد به آنها اجازه رفتن را دادند. بعد وقتي كه دوستم و نبي عظيمي بالاي ولسوالي ما حمله كردند، آنهاتمام دارائي مارا به تاراج بردند و بعد به قيمت نازل در كابل فروختند. آنها دارائي ما را به شمول چوب دستك خانه هاي مادر كابل فروختند.
 
شاهد ديگر به نام (الف-ت) بمباردمان قريه خويش را كه به تاريخ 1369-7-10 واقع شده چنين توضيح داد:
 
ساعت 4 صبح طياره هاي دولت قريه هاي مارا بمباردمان كردند. به مجرد كه فير سلاح ثقيله از هوا و زمين شروع شد، قطعات نظامي زميني كندك نبي عظيمي حملات شان را با راكت هاي اوراگان و بيم 21 آغاز كردند. در نتيجه 36 تن غير نظامي كشته و تعداد ديگر زخمي شدند. عمليات براي مدت يك ماه دوام يافت. مردم زخمي هاي شان را به پاكستان انتقال دادند و همچنان از لوگر كوچ كردند. پسر خواهرم به اسم محمد پتنگ در خانه ما در اكتوبر 1990 به قتل رسيد.
 
در اين ولسوالي 196 قريه وجود دارد كه تمام شان از اثر اين عمليات نظامي خسارات سنگين را متحمل شدند. من پسرخواهرم به اسم پتنگ را در اين حادثه از دست دادم و مجبور به مهاجرت به پشاور شدم. آنها باغ و ديگر دارائي ام را به يغما بردند. من تمام اين حادثات را به چشم خويش ديدم.
 
شاهد (ب) اظهار داشت كه حمله در يك قطعه نظامي حزب اسلامي حكمتيار كه در تنگي واغ جان صورت گرفته  بود. دولت به منظور دور كردن يك گروپ حزب اسلامي به نام لشكر ايثار از را ه كابل-گرديز اين حمله را اجرا كرد.  دولت نجيب حمله خويش را از ولسوالي محمد آغه آغاز كرد. آنها يا مردم را كشتند و يا وادار به مهاجرت كردند.
 
در 2 دسامبر 1990، بعد از اينكه دولت ساحات غير كوهستاني را در ولسوالي محمد آغه اشغال كردند،آنها در بالاي نقاط مرتفع، كوههاي كه ولسوالي محمد آغه را از ولسوالي پل اعلم جدا مي كند راكت مورد اصابت بمب و راکت قرار دادند. در آن زمان يك راكت در پيش روي خانه كه مامي نشستيم اصابت كرد. در نتيجه 9 طفل كشته شد. دوتاي آنها پسرانم يكي به نام ايمل جان 7 ساله و ديگري به نام اجمل 12 ساله بود. همچنان از دوست نزديك سر معلم فقير خان دو پسر به نام هاي محمد بشير و محمد جواد به قتل رسيدند.  پنج طفل ديگر از عين قريه به قتل رسيدند، اما من نام آنها را به خاطر ندارم. بعد از اين حادثه ما به قريه زرغون شهر مهاجرت كرديم و ما تا ختم زمستان آنجا بوديم. بعد از آن به خاطر سنگيني و شدت جنگ به پشاور پاكستان رفتيم.
 
شاهد (م) چنين گفت:
 
وقتي كه دولت به ولسوالي ما حمله كرد، مردم سرگرم زندگي شان بودند. دفعتآ در دسامبر 1990 آنها خانه هاي ما را از زمين و هوا مورد حمله قرار دادند. آنها خانه هاي ما را بمباردمان كرده و يا توپ انداخت مي كردند. برادرم براي خريدن گندم براي زمستان رفت اما نمي دانم كه كجا رفت. ساعت 4 بعد از ظهر بود كه اوضاع كمي بهتر شد. فير سلاح ثقيله خاموش شد و مردم از مغاره هاي كه جهت حفظ جان شان رفته بودند بيرون شدند.ساعت 4:30 بعد از ظهر آنها مرا از مرگ برادرم مطلع ساختند.
 
آنها به من گفتند كه برادرم در قلعه نذير از اثر فير سلاح ثقيله به قتل رسیده است. من رفته و جسد او را در قبرستان زرغون شهر دفن كردم زيرا در ساحه ما فشار دولت زياد بود. تقريبآ به تعداد 200 قريه در ولسوالي محمد آغه وجود دارد. همه اين قريه ها به خاك يكسان شدند. نيرو هاي دولتي كانال هاي آب را بسته كردند، پل هارا بمباردمان و زراعت را انفجار دادند و اشجار را قطع و به كابل بردند. گوسفند ها را كشته و قصاب ها را وادار به پوست كردن آنها كرده و بعد به مردم كابل فروختند. آنها همچنان چوب هاي دستك يا تير خانه ها را با كيبل به تانك بسته و كشيدند و بعدآ تيرچوب ها را به كابل فروختند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

شرکت خدمات حقوقی ومشوره دهی دادگستر