۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۳, سه‌شنبه

تحقیقات پیرامون حدیث قرطاس

شرکت خدمات حقوقی و مشوره دهی دادگستر!


1. مقدمه

إنّ الحمدَ للهِ نحمَدُهُ و نستعينُهُ و نستهديهِ و نستغفرُهُ و نعوذ باللهِ مِنْ شرور أنفسِنا و مِن سيئاتِ أعمالِنا مَن يهدِهِ اللهُ فلاَ مُضِلَّ لَهُ وَ مَن يُضْلِلْ فلا هاديَ لَهُ و أشهدُ أن لا إله إلاّ اللهُ وحده لا شريكَ لهُ وأشهدُ أنَّ محمّداً عبدُهُ و رسولُهُ.
علما پیرامون حدیث قرطاس سخنان زیادی گفته اند؛ ما در اینجا آنها را مورد بررسی قرار می دهیم،  امید است بعد از بررسی درست به نتیجة کلی یابیم و حق مطلب ادا شود.
باید اذعان نمود، رسول خدا از تحریف و کتمان حق و دستورات شریعت معصوم می باشند همچنین نمی توانند چیزی را بر آن اضافه یا کم کنند. اما از این که دچار بیماری جسمی شوند معصوم نیستند چنانچه رسول اللهص باری دچار سحر و جادو شدند و بیمار گردیدند و چیزهایی را فراموش می کردند اما از آنجا که خداوند حفاظت دین را خود بر عهده گرفته است، آن حضرت در مسایل شرعی دچار فراموشی نگردیدند.


در مورد نامه ای که رسول خدا در بیماری وفات می خواست بنویسد، سخنان مختلفی گفته شده است. بعضی گفته اند: می خواسته خلیفه ی بعد از خود را مشخص سازد. برخی گفته اند
می خواسته خلاصه ای از امور مهم اسلام را به صورت منصوص بنویسد تا در آنها اختلافی رخ ندهد. عده ای بر آنند که آن حضرت قصد نوشتن مطالبی را داشت ولی بعدا مصلحت را در ترک نوشتن آن دید.
اما این سخن حضرت عمر که گفت: «کلام خدا ما را کفایت می کند». بیانگر دانش عمیق ایشان در کلام خدا است، ایشان در کلام خدا این فرموده یی الهی را خوانده بود: «ما فرطنا فی الکتاب من شئی» (ما هیچ چیزی را در کتاب فرو نگذاشته ایم.)، همچنین آیه « الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» یعنی امروز دینتان را برایتان تکمیل نمودم را به خوبی می دانست با توجه به این آیات و همچنین شدت بیماری رسول خدا و احتمال این که احکام جدیدی رسول خدا صادر نمایند که امت توان عمل کردن بر آنها را نداشته باشد، حضرت عمرt به عنوان پیشنهاد گفت: «ای رسول خدا نیازی نیست شما خود را به زحمت بیندازید، کتاب خدا ما را کفایت خواهد کرد و در پرتو آن ما هرگز گمراه نخواهیم شد.» یقینا حضرت عمر r از کسانی که در آن جلسه حضور داشتند، داناتر و از فقه بیشتری برخوردار بود.




2. معنای لغوی و اصطلاحی قرطاس

1-2.  معنای لغوی و اصطلاحی قرطاس
قرطاس کاغذ، قراطیس جمع آن.[1]
القُرطاس، القِرطاس، القَرطاس: کاغذ.
در صورتی که تنها القِرطاس بود به معنای دختر سفید بلند قامت، نشانه هرچه باشد، چادر مصری و ماده شتر جوان.[2]
حدیث قرطاس به حدیثی گفته می شود که آنحضرت% در مرض وفاتش هنگامی که اصحاب کرام گرداگرد او جمع شده بودند، به آنها فرمود: قلم و دوات بیاورید تا برای شما چیزی بنویسیم، که بعد از من گمراه نشوید. لهذا این حدیث به حدیث قرطاس مشهور گردید. حدیث قرطاس با الفاظ ذیل روایت شده است.
2-2. حدیث قرطاس
«حدثنا علی بن عبد الله قال حدثنا عبد الرزاق اخبرنا معمر عن الزهری عن عبد الله بن عبد الله بن عتبه عن ابن عباس قال: لما حضر رسول الله صلی الله علیه وسلم و فی البیت رجال فقال النبی صلی الله علیه وسلم: هلموا اکتب لکم کتابا لاتضلوا بعده قال بعضهم: ان رسول الله قد غلبه الوجع عندکم القرآن، حسبنا کتاب الله».[3]
(دفتری بیاورید تا برای شما بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید، بعضی گفتند: رسیده است پیامبر% را درد شدید، و در نزد شما قرآن است و کفایت می کند ما را کتاب خدا.)
حدیث قرطاس یکی از احادیث اختلافی است که بسیاری از فرصت طلبان بوسیله ی آن بر حضرت عمر رضی الله عنه انتقاد کرده و ایشان را مورد حمله و هدف اعتراضات خود قرار داده اند. و از آن استنباطاتی مطابق با فکر و اندیشه خود که در بعضی موارد برداشتهای سطحی و ظاهری از این حدیث، سبب نگرش بد نسبت به این بزرگوار (حضرت عمر رضی الله عنه شده است) حتی که بعضی ها همچون تیجانی این شخصیت را آماج اعتراضات شدید خودقرار داده اند و عقیده صیح اهل سنت را خدشه دار نموده اند و از این رو تصمیم بر آن شد تا مجموعه برداشتهای مختلف علما را در قالب اعتراضات بیان داشته و عقیده راسخ اهل سنت را نسبت به این نوع اتهامات روشن نموده وبه پاسخ و برداشت درست حدیث پرداخته شود.
3-2. لفظ قرطاس در قرآن عظیم الشأن
هر دو لفظ (قرطاس و قراطیس) در قرآن مجید بکار رفته اند:
{وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ كِتَاباً فِي قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّبِينٌ}.[4] (اگر ما کتابی بفرستیم در کاغذی که آن را بدست خود لمس کنند باز کافران گویند این نیست مگر سحری آشکار.)
{ وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُواْ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاء بِهِ مُوسَى نُوراً وَهُدًى لِّلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ كَثِيراً}.[5] (و آن کسانی که گفتند خدا بر هیچ یک از بشر کتابی نفرستاده، خدا را نشناختند. ای پیامبر بگو به آنها کتابی را که موسی آورد و در آن نور هدایت برای مردم بود آنرا چه کسی فرستاد؟ که شما آیاتش را در اوراق نگاشتید بعضی را آشکار نمودید و بسیاری را پنهان نمودید.)
این واقعه در روز پنج شنبه، چهار روز قبل از رحلت پیامبر اکرم% رخ داد. داستان از این قرار است؛ از ابن عباس^ نقل شده است: پیامبر % در بستر بیماری قلم و کاغذ درخواست کردند، تا چیزی بنویسند که بعد از پیامبر %گمراه نشوند، اما اصحاب پیامبر از جمله حضرت عمر t با آرودن کاغذ و قلم مخالفت کردند. وگفت: درد پیامبر % شدت گرفته است، لذا او را اذیت نکنید. کتاب خدا در میان ما هست و برای ما کافی است، برخی برای نوشتن مکتوب مایل بودند و برخی دیگر نوشتن مکتوب را لازم ندانستند، در این میان بعضی از افرادی که اسامی‌شان مشخص نیست گفتند: «اهجر رسول الله؟ استفهموه!» (بپرسید آیا مگر جدایی رسول الله ص فرا رسیده است) در این وقت سر و صدا زیاد شد. پیامبر % فرمودند: «بلند شوید، زیرا آنچه من درآنم بهتر است از آنچه شما در آن هستید، من شما را به سه چیز وصیت می‌کنم.»
یکی آن که مشرکین را از جزیرۀ العرب بیرون کنید، دوم به نماینده گانی که از طرف قبایل عرب به مدینه می‌آیند به همان نحوی که خودم با آنها رفتار کردم رفتار نمایید، و ابن عباس^ می‌گوید: «پیامبر% از ذکر مطلب سوم سکوت کرد یا بیان کرد ولی من فراموش کردم»([6]).
قایلین به نص (کسانی که معتقدند علی t بعد از پیامبر % به عنوان جانشین ایشان می‌باشد) می‌گویند: «از آن جای که پیامبر % قصد داشت تا جانشینی علی t را بنویسد، اصحاب و از جمله عمر  از آوردن قلم و کاغذ خودداری نمودند» اما کسانی که این نظریه را قبول ندارند ابراز می‌دارند که:
«این موضوع را علماء و دانشمندان به دو گونه پاسخ گفته اند: عده‌ای این حدیث را قبول کرده اما نه با این مضمون و محتوا، و عده‌ای دیگر آن را رد کرده و آن را بی اساس خوانده و چنین ابراز عقیده کرده اند».
گروه اول:
این داستان در کتابهای از جمله صحیح بخاری ذکر شده است، اما این خود یک داستان نادرستی است که باعث کسرشأن پیامبر % و نیز اسائه‌ی ادب اصحاب بزرگ آن حضرت را دربر دارد، لذا به نقد و بررسی این داستان می‌پردازیم.
هرگاه اندکی در این داستان تفکر شود واضح خواهد شد که عاری از حقیقت و دور از واقعیت می‌باشد، و به نظر می‌رسد که بعداً در ایام بروز فتنه‌ها و منازعات شعوب و فرقه‌ای مذهبی که باطناً و در پس پرده استتار بر ضد اسلام قیام کردند ساخته شده است.
غرض سازنده این داستان این بوده که:
اولاً) بنمایاند، رسول الله% در آخر عمر شریفش آن عظمت و محبت سابق خود را که در قلوب یارانش جا گرفته بود به کلی از دست داده تا آنجا که حتی اصحاب بزرگ و خویشان نزدیکش هم اعتنایی به دستوراتش نمی‌کردند و با آن که در بستر بیماری و مشرف بر موت بود حضوراً و به طور علانیه با آن حضرت% مخالفت نموده آنچه را که خواست و امر فرمود تا حاضر نمایند و آنهم برای حفظ آنها از گمراهی بود، فراهم نکردند و فرمانش را هذیان نامیدند، و رسول الله ص از این بابت به حدی خشمگین شد که فرمود: برخیزید و از نزد من بروید.
ثانیاً) می‌خواهد بگوید: امت محمد% اکنون امتی است گمراه، زیرا رسول خدا در مرض موتش می‌خواست برای آنها چیزی بنویسد که آنها را با آن نوشته از گمراهی نگهدارد، ولی یارانش که از او برگردیده بودند با او مخالفت کردند و آنچه را که رسول الله ص می‌خواست بنویسد نوشته نشد. پس آنچه که مانع گمراهی آنها می‌شد، نوشته نشد. پس مسلم است که امتش گمراه گشته از سعادتِ هدایت محروم گردیده اند.
این داستان از ابن عباس^ نقل شده است و از کسی دیگر نقل نشده است. پس این سؤال پیش می‌آید که اگر چنین امری صحت داشت پس چرا باید تنها این روایت از جانب ابن عباس^ نقل شود و سلسله روایت به ابن عباس برسد، در حالی که در آن مجلسی که پیامبر % تقاضای کاغذ و قلم نمودند عده‌ای موافق با آوردن کاغذ و قلم بودند، در حالی که از بقیه حاضرین چنین روایتی نقل نشده است؟
علاوه بر این در صحیح بخاری، ج 6، ص 238 آمده است که ابن عباس در هنگام وفات پیامبر% 10 سال داشت و طبیعی است بچۀ به این کم سن و سالی را در چنین مراسمی که دچار حزن و اندوه شود راه نمی‌دهند؟ پس ابن عباس معلوم نیست این روایت را از چه کسی شنیده و از کجا فهمیده تا روایت نماید.[7]
این داستان، داستانی ساختگی و ساخته پرداخته افکار دشمنان اسلام است، زیرا؟
اولاً) پیامبر در خطبه مشهور و مهم حجۀ الوداع اسباب هدایت و سعادت را مشخص نموده بود و دیگر لزومی به بیان چنین موضوعی نداشت.
حال به بیان این خطبه مهم و معروف می‌پردازیم:
پیامبر% پس از حمد و ستایش خداوند چنین فرمود: ای مردم به سخن من گوش فرا دهید که من نمی‌دانم شاید که پس از این سال هرگز شما را در این جا ملاقات نکنم.
ای مردم! بسان حرمت این روز و حرمت این ماه و حرمت این مکان، جان و مال شما بر همدیگر حرام است و شما با پروردگار خویش ملاقات خواهید کرد و او در بارۀ کردارتان از شما پرسش خواهد کرد و اینک من آنچه گفتنی بود گفته ام، پس هرکسی امانتی در دست دارد آن را به کسی که وی را امین خویش قرار داده است برگرداند.
همۀ رباهای جاهلیت ملغی می‌شود و تنها اصل سرمایه‌هایتان از آن شماست و در این مقدارانه ستم می‌کنید و نه مورد ستم قرار می‌گیرید. خداوند چنین مقرر داشته است که دیگر ربا حرام است، اکنون [برای اولین قدم] رباهای عمویم عباس [و مطالبات او از مردم به مقداری که رباست] همه باطل است.
خونبهای هر خونی که در جاهلیت بر زمین ریخته شده ملغی و بی‌اثر است، و نخستین خونی که آن را بی اثر اعلام می‌کنم [و موجبی برای انتقام آن وجود نخواهد داشت] خونی عموزاده‌ام ربیع بن حارث بن عبدالمطلب است که در میان بنی لیث شیر خورده بود و هذیل او را به قتل رساندند. این اولین خون از خونهای ریخته شده در جاهلیت است که من با آن آغاز می‌کنم.
باری، ای مردم اینک شیطان برای همیشه از این ناامید شده است که در سرزمین شما مطاع قرار گیرد و اگر از این پس در کارهایی است که آنها را کوچک و ناچیز می‌شمارید، پس در بارۀ دین خویش مراقب او باشید و در مقابل او هشیاری پیشه کنید.
ای مردم! تغییر ماههای حرام کفری فزاینده است که کافران بدان گمراه می‌شوند، سالی آن را حلال و سالی آن را حرام می‌دانند؛ تا شما و ماههایی که خداوند حرام کرده، زیر پای بگذارند و آنچه را خداوند حرام دانسته حلال و آنچه را او حلال شمرده حرام بدانند، این در حالی است که زمان اکنون نیز بسان همان روزی که خداوند آسمانها و زمین را آفرید با همان کیفیت و به همان شکل درگذر است و تعداد ماهها در پیشگاه خداوند و در کتاب الهی، دوازده ماه می‌باشد که چهارتای آنها ماههای حرامند، سه ماه آن پی در پی و چهارمین آنها رجب المرجب است که میان جمادی الثانی و شعبان قرار دارد.
ای مردم! شما را بر همسران خویش حقوقی و آنان را نیز بر شما حقوقی است. حقوقی شما بر آنان این است که کسی را که خوش ندارید، بر فرش شما ننشاند و بدکاری آشکار انجام ندهند که اگر چنین کنند خداوند به شما اجازه داده است آنان را در بستر ترک گوئید و به گونه‌ای که آسیبی وارد نیاورد آنان را بزنید و اگر پس از آن از بدکاری برگشتند خوراک و پوشاک خود را در حد متعارف از شما می‌خواهند، و این حق آنان است.
همدیگر را به خوش‌رفتاری و نیکی‌کردن به زنان سفارش کنید که آنان در نزد شما تهیدستان درمانده‌ای هستند که هیچ اختیاری از خود ندارند، و این شمائید که آنان را در اختیار گرفته اید و به نام خدا دامن ایشان را بر خویش حلال کرده اید.
ای مردم! در آنچه می‌گویم اندیشه کنید که من آنچه گفتنی است گفته‌ام، و در میان شما آن چیزی را به جای گذاشته‌ام که اگر بدان چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد و در آن حقیقتی روشن است و آن کتاب خدا و سنت من است.
ای مردم! سخن مرا بشنوید و به خاطر بسپارید، و بدانید که مسلمانان برادر و همه باهم برابرند. بنابراین، برای هیچکس چیزی از مال برادرش روا نیست مگر آنچه خود به او دهد.
پس به خویش ستم روا مدارید.
پروردگارا! آیا [رسالت تو را] رسانده‌ام؟
ابن اسحاق می‌گوید: به من گفته شده است که پس از آن مردم گفتند: «آری» و آن حضرت% نیز فرمود: «پروردگارا! تو خود گواه باش»([8]).
شریعت و عقیده‌ای که در رسالت محمد ص بیان می‌شد و پیغمبر % بیست و سه سال در تبلیغ آن رنج می‌برد، زندگی اعراب را یکسره دگرگون کرد، و کسانی را که در غرور و فساد و جاهلیت خویش گویی به نفاق و شقاق ابدی محکوم شده بودند به وحدت و اتحاد کشانید. تعصب و اختلاف جاهلیت را در بین آنها از میان برد و آن را به رشتۀ برادری و برابری به هم پیوست، و بدینگونه حق با این حاجیان مسلمان بود، وقتی پیامبر % در آخرین حج خویش از آنها پرسید که آیا رسالت خویش را ادا کرده‌ام؟ همه گفتند: آری - ادا کردی([9]).
معلوم نیست که موضوع داستان مورد بحث چه امر مهمتری بوده که آن حضرت ص برخلاف سیرت و رویۀ سابق خود می‌خواست آن را بنویسد، و حالا که به هر نظری می‌خواست نوشته شود، چرا در اثر اختلاف حاضرین از نوشتن امر مهم منصرف گردید؟
ثانیاً) در این داستان گفته شده که رسول الله % فرمود: برای شما چیزی بنویسم تا گمراه نشوید. مگر رسول الله % چندی قبل از مرض موت‌شان در خطبه حجۀ الوداع و در جوار کعبه در مسجد الحرام و در سایر اماکن مقدسه مکرر نفرموده بود:
«إنِّي تَارِكٌ فِيْكُمْ الثَّقَلَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا مَا تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا كِتَابُ اللَّهِ وَسُنَّتِی».[10]
یعنی همانا بعد از خود دو چیز مهم در میان شما به جای می‌گذارم، مادامی که به آنها عمل نمائید هرگز گمراه نخواهید شد، یکی کتاب خدا (قرآن) و دیگری سنت و روشم.
چگونه می‌شود که رسول الله % در خطبۀ حجۀ الوداع طبق این حدیث صحیح بفرماید: هدایت و سعادت شما در قرآن و سنت من می‌باشد که هرگاه بر طبق تعالیم آن عمل کنید هرگز گمراه نخواهید شد و کمی پس از آن بفرماید می‌خواهم برای شما چیزی بنویسم تا گمراه نشوید، یعنی گفتار اولم که در مسجد الحرام وسایر جاها مکرر توصیه کردم و گفتم: کتاب خدا و سنتم برای هدایت شما کافی است و کفیل سعادت شما می‌باشد، صحیح نبوده و سعادت و هدایت شما در چیز دیگری است که اکنون می‌خواهم برای شما بنویسم، و این خود تهمت عظیمی است، چرا که انبیاء از هرگونه تناقض‌گویی و اختلاف قول مصون و معصوم می‌باشند.
اما در این که پیامبر% در حجۀ الوداع گفتند که: «به کتاب خدا و سنتم تمسک جویید» یا به کتاب خدا و عترتم اختلاف نظر است، سنیان اعتقاد به قول اول دارند و می‌گویند که: خداوند در آیات 49 و 69 سورۀ مبارکه النساء بیان می‌کند که ﴿$pkšr'¯»tƒ tûïÏ%©!$# (#þqãYtB#uä (#qãèÏÛr& ©!$# (#qãèÏÛr&ur tAqߧ9$#. و یا ﴿`tBur ÆìÏÜム©!$# tAqߧ9$#ur و اطاعت خدا در این آیات ذکر شده عیناً همان تمسک به خدا و اطاعت رسول است که در حدیث مورد بحث آمده است، و شیعیان قول دوم را می‌پذیرند.
ثالثاً) در این داستان آمده که آنچه رسول الله % می‌خواست بنویسد به حدی اهمیت داشته که اگر نوشته نشود امتش گمراه خواهند شد.
پس با این حال نمی‌دانیم چرا رسول الله از تصمیم خود منصرف گردید و ننوشت تا نتیجتاً امتش گمراه نشوند، و حال آن که رسول الله% همیشه هرگاه تصمیم به امری می‌گرفت هرطور که شده اقدام و انجام می‌داد و به هیچ وجه از وجوه از عزم و تصمیم خود منصرف نمی‌شد و به مخالفت هیچ احدی ترتیب اثر نمی‌داد. مگر نه در هنگام صلح حدیبیه که در سال ششم هجری که بین آن حضرت از یک طرف و سران قریش از طرف دیگر صلح نامه نوشته شد، بعضی از آن مواد ظاهراً اینطور به نظر می‌رسید که به نفع قریش و به زیان مسلمین است، و بدین لحاظ بعضی از بزرگان صحابه گرامی از این بابت خیلی دلتنگ شدند و حتی عمر بن الخطاب t این مطلب را حضور آن حضرت % عرض کرد تا شاید این مواد از صلح نامه را حذف فرماید، اما آن حضرت ص به مخالفت هیچ احدی اعتنایی نفرمود و از تصمیمش برنگشت و صلح نامه را با ابقاء همان موادی که ظاهراً زیان بخش ولی در باطن به صلح امت بود تنفیذ فرمود، و بعداً با گذشت زمان کوتاهی برای همۀ مردم واضح گردید که خود خطا بود آنچه را پنداشتند و فهمیدند که آن موادی که تصور می‌کردند به زیان امت است، صد در صد به نفع آنها بوده و به زیان قریش می‌باشد، و اتفاقاً خود سران قریش از رسول الله r خواستند تا آن مواد از صلح نامه حذف و ساقط فرموده و کان لم یکن بداند.
بنابراین، چگونه امکان دارد که آن حضرت % از تصمیم خود نسبت به نوشتن آنچه که می‌خواست بنویسد منصرف شود، بدین علت که بعضی از حاضرین مخالفت نمودند، و حال آن که به روایت راوی آنچه می‌خواست بنویسد، به قدری حائز اهمیت بود که اگر نوشته نشود موجب گمراهی و ضلالت امتش می‌گردد؟
رابعاً) در روایت سعید بن جبیر اینچنین آمده است که این حادثه در روز پنجشنبه رخ داد، و تواریخ اسلامی و غیر اسلامی اتفاق دارند که رسول الله % در روز دوشنبه وفات یافته است، پس رسول الله% تا چهار روز بعد از این ماجرا در حیات بوده است، اینجاست که با کمال تأسف می‌پرسیم اگر مضمون آن چیزی که آن حضرت % می‌خواست بنویسد تا آن جا مهم بود که امتش را از گمراهی نگه می‌داشت و فرضاً ممکن نشد آن را روز پنج شنبه در اثر آن پیش آمد بنویسد، چرا در ظرف مدت این چهار روز بعد که فرصت واسعی در پیش داشت ننوشت و امتش را در معرض خطر گمراهی قرار داد؟
خامساً) علاوه بر مواردی که ذکر گردید دانشمند گرانقدر و حدیث‌شناس، آقای حاج ملا عبدالله احمدیان در رد این حدیث دلایلی ارزشمند ارائه می‌دارند که قابل توجه است. ایشان دلایل نپذیرفتن این حدیث را چنین بیان می‌دارند که مطلب قلم و دوات در بخاری و مسلم و بقیه کتب حدیث به هفت طریق بیان شده است که چهار طریق آن بدین شکل است: «زهری، از عبیدالله از ابن عباس» و سه طریق دیگر به این شکل است: «سلیمان احول، از ابن جبیر، از ابن عباس» و این طریق‌های سه‌گانه دومی در عین این که با یکدیگر تفاوتهایی دارند (در یکی گفته شده استخوان شانه بیاورید، در دیگری گفته کتابی بیاورید و در دیگری گفته شده بیاورید) در این مطالب با هم متفق هستند. 1- آن روز پنجشنبه بود. 2- نسبت هذیان به پیامبر (نعوذ بالله) داده شد. 3- پیامبر در باره سه مطلب وصیت فرمود: (اخراج مشرکین، احترام هیئت‌های نمایندگی و سومی فراموش شده است) 4- ابن عباس به شدت گریه کرد و شانها تر شد. اما در طریق‌های چهارگانه اولی نه از پنجشنبه، نه از هذیان، نه از وصیت و نه از گریه ابن عباس اساساً بحثی به میان نیامده و در مقابل و به جای همة آنها دو مطلب دیگر اضافه آمده است، اول بحث از عمر بن خطاب است که در یک طریق به عنوان (بعضی) و در سه طریقه دیگر صریحاً گفته شده است که عمر بن خطاب گفت: بیماری پیامبر%  شدت گرفته است و قرآن نزد شما است، و دوم بیرون‌کردن همۀ اصحاب موافق و مخالفت و چون در همه طریق‌های سه‌گانه که بحث از هذیان شده، بحثی از عمر t نیست و در همۀ طریق‌هایی که به اشاره یا به صراحت بحث از عمر t شده، ابداً از هذیان خبری نیست. بنابراین، اگر روایت هم صحیح می‌بود هیچ زیانی به مقام والای عمر t و ایمان و اخلاص او نمی‌رسانید و هیچ دلخوشی را برای مخالفین او نیست، چرا که اگر به فرض صحت این روایت، عمر t پیشنهادی کرده است که اگر پیامبر موافق او نمی‌بود کار خودشان را انجام می‌دادند و عمر t هم مانند همیشه با کمال ادب ساکت و خاموش می‌گردید.
5-2. تعریف عتره یا اهل بیت
 بنابر قول صحيح اهل بيت كساني هستند كه صدقه بر ‌آنان حرام است،‌ كه عبارتند از همسران، فرزندان و هر زن و مرد مسلماني كه از نسل عبدالمطلب باشد. مثل بني هاشم ابن عبدمناف.
1-5-2. فضایل اهل بیت از دیدگاه قرآن
خداوند متعال مي فرمايد:
)يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَاليْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحاً جَمِيلاً وَإِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الاخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا يَا نِسَاء النَّبِيِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا العَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا وَمَن يَقْنُتْ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالحًا نُّؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا كَرِيمًا يَا نِسَاء النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالقَوْلِ فَيَطْمَعَ الذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الجَاهِلِيَّةِ الأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرً وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ لَطِيفاً خَبِيراً( (الأحزاب:28- 34).
(اي پيامبر! به زنانت بگو: اگر زندگاني دنيا و تجمّل آن را خواسته باشيد، پس بياييد تا شما را بهره مند كنم و به رها كردني نيك رهايتان سازم و اگر خداوند و رسول او و سراي آخرت را خواسته باشيد، (بدانيدكه) خداوند براي نيكوكارانتان پاداشي بزرگ فراهم ديده است. اي زنان پيامبر! هركس از شما كار ناشايستِ آشكاري انجام دهد، عذاب در حقّ او دوچندان افزوده مي شود. و اين (كار) بر خداوند آسان است و هر كس از شما كه در برابر خداوند و پيامبرش گردن نهد و كار شايستي انجام دهد، پاداشش را دوباره به او مي دهيم. و برايش روزي ارزشمند فراهم مي سازيم اي زنان پيامبر! شما مانند هيچ يك از (ساير) زنان نيستيد، اگر تقوا داريد پس در سخن گفتن نرمي نكنيد تا مبادا آن كسي كه در دل خويش بيماري دارد به طمع بيفتد. و سخني شايسته بگوييد و در خانه هاي خود بمانيد وچون زينت نماييِ(عصر)جاهليت پيشين زينت ننماييد و نماز برپاي داريد و زكات بپردازيد و از خداوند و رسولش فرمان بريد. اي اهل بيت! جز اين نيست كه خداوند مي خواهد پليدي را از شما، دور كند و چنانكه بايد شما را پاكيزه گرداند و هر آنچه را كه از آيه هاي خداوند و حكمت در خانه هايتان خوانده مي شود ياد كنيد، ‌بي گمان خداوند  باريك بينِ آگاه است).
پس اين ارشاد خداوندي:
) إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً( (الأحزاب:33) .
دلالت بر فضيلت خويشاوندي رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مي كند و آل بيت و خويشاوندان ايشان كساني هستند كه صدقه بر آنان حرام است، بخصوص همسران و نوادگان ايشان، چنانكه گذشت.
فضایلي ديگر براي مادران مؤمنان
آيات وارده فضایل ديگري را نيز براي همسران ايشان در بر دارد از جمله:
اول) اينكه به آنان اختيار داده شد كه دنيا و زينت دنيا را مي خواهند يا خدا و رسولش و سراي آخرت را؟ كه آنان خدا و رسول خدا و سراي آخرت را برگزيدند. (رضي الله عنهن و أرضاهن) «خداوند از آنان خوشنود باد و آنان را خوشنود بگرداند».
دوم) همچنين از ديگر فضائل آنان ارشاد گرامي (وأزواجه أمهاتهم) است كه خداوند آنان را مادران مؤمنان خوانده است.
و اما آيه مباركه: )قُلْ لا أَسْالكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً الا المَوَدَّةَ فِي القُرْبَى( (شوري:23)
«بگو: بر (رساندن) آن مزدي از شما در خواست نمي كنم، ولي بايد در ميان خويشاوندان دوستي پيشه كنيد».
دیدگاه ابن عباس
«از عبدالله ابن عباس رضي الله عنهما روايت است كه در  بارة‌ آيه(الا المودة في القربي) سؤال شد، سعيد ابن جبير فرمود: (قربي آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم) مراد است، ابن عباس فرمود: عجله كردي هيچ قبيله اي از قبايل قريش نبود مگر اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با آنان خويشاوندي داشت: (إلا أن تصلوا ما بيني و بينكم من قرابة)؟ منظور اين است كه: «روابط خويشاوندي خود را با من بر قرار داشته باشيد»
دیدگاه ابن كثير
ابن كثير در تفسير اين آيه مي فرمايد:
« يعني بگو اي محمد به مشركين از كفار قريش:
(لا أسألكم علي هذا البلاغ و النصح لكم مالا تعطونيه، و إنما أطلب منكم أن تكفوا شركم عني و تذروني أبلغ رسالات ربي إن لم تنصروني، فلا تؤذوني بما بيني و بينكم من القرابة)
« من در قبال اين تبليغ و نصيحت شما، از شما مالي نمي طلبم كه به من بدهيد، آنچه از شما مي خواهم اين است كه شر و گزندتان را از من باز داريد تا اينكه رسالت پروردگارم را ابلاغ كنم، شما را به آن قرابتي كه بين من و شماست اگر مرا ياري نمي كنيد پس آزار و اذيتم نرسانيد».
سپس ابن كثير اثر ابن عباس را كه قبلاً آورديم ذكر مي كند.
تفسير نا درست
و اما اينكه بعضي هوا پرستان (القربي) را در آيه به  فاطمه و علي رضي الله عنهما و اولاد آنان اختصاص مي دهند درست نيست و ادعايي بي دليل است، زيرا آيه كريمه مكي است، و ازدواج علي با فاطمه رضي الله عنهما در مدينه انجام گرفته است.
ابن كثير رحمة الله عليه مي فرمايد:
« نزول آيه را به جرياني كه در مدينه اتفاق افتاده ربط دادن دور از واقعيت است زيرا كه آيه مكي است، و در آن زمان فاطمه اولادي نداشته زيرا تا آنزمان ايشان با علي ازدواج نكرده بوده،  ازدواج آنها بعد از غزوه بدر در سال دوم هجري اتفاق افتاده است، حقيقت تفسير آيه كريمه همانست كه دانشمند  امت و مفسر قرآن عبدالله ابن عباس رضي الله عنهما بيان فرموده چنانكه امام بخاري رحمة الله عليه روايت مي كند».
سپس روايات زيادي از سنت رسول الله % و آثاري از ابوبكر و عمر رضي الله عنهما در فضيلت اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ذكر مي كند.

2-5-2. فضایل اهل بیت از دیدگاه احادیث
امام مسلم در صحيحش از واثله بن اسقع رضي الله عنه روايت مي كند كه فرمود: از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمودند:
«خداوند كنانه را از نسل اسماعيل و قريش را از كنانه و بني هاشم را از قريش و مرا از بني هاشم برگزيد».[11]
حديث عايشه صديقه در فضيلت اهل بيت
همچنين امام مسلم در صحيحش  از ام المؤمنين عايشه صديقه رضي الله عنها روايت مي كند كه فرمود:
«پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حالي كه كسايي كه از موي سياه بافته شده بود بر خود داشتند هنگام چاشت از خانه بيرون رفتند، حسن ابن علي آمد او را باخود داخل كردند،‌ سپس حسين آمد با ايشان داخل شد، سپس فاطمه آمد او را داخل كردند، سپس علي آمد او را هم داخل كردند، ‌آنگاه اين آيه را تلاوت فرمودند:
) إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً( (احزاب:33)
(اي اهل بيت! جز اين نيست كه خداوند مي خواهد پليدي را از شما دور كند و چنانكه بايد شما را پاكيزه گرداند).[12]
حديث سعد بن ابي وقاص در فضيلت اهل بيت
همچنين از سعد بن ابي وقاص رضي الله عنه روايت مي كند كه فرمود: هنگامي كه آيه كريمه )فَقُلْ تَعَالوْا نَدْعُ أَبْنَاءَ نَا وَأَبْنَاءَكُمْ((ال عمران:61)
(بگو: بياييد تا فرزندانمان و فرزندانتان فرا خوانيم). نازل گرديد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، علي و فاطمه و حسن و حسين را فرا  خواندند و فرمودند: (اللهم هؤلاء أهل بيتي) پروردگارا!(اينها اهل بيت من هستند.)[13]
حديث زيد بن ارقم در فضيلت اهل بيت
و امام مسلم در صحيحش  با سند خودش از يزيد بن حيان روايت مي كند كه گفت:
«من و حصين بن سبره و عمر بن مسلم نزد زيد بن ارقم رفتيم، وقتي نشستيم حصين به او گفت: زيد! تو خير بسياري بدست آوردي، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را ديدي و حديث ايشان را شنيدي و با ايشان جهاد كردي، و پشت سر ايشان نماز خواندي، براستي كه تو خير بسياري بدست آوردي، زيد! از آنچه از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم شنيده اي برايمان بيان كن  فرمود: برادرزاده من! عمرم زياد شده، و از آن زمان مدت زيادي گذشته، بعضي از آنچه كه از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بياد داشتم فراموش كرده ام پس هر چه برايتان بيان كردم قبول كنيد، و هر چه نتوانستم وادارم نكنيد.
روزي رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در سر چشمه اي كه بين مكه و مدينه واقع است و خمّ ناميده مي شود در ميان ما به ايراد خطبه پرداختند، حمد و ثناي پروردگار را بيان فرموده و موعظه كرده و پند دادند، سپس فرمودند:
(أما بعد أيها الناس ! فإنما أنا بشر يوشك أن يأتي رسول ربي فأجيب و أنا تارك فيكم ثقلين أولهما كتاب الله فيه الهدي والنور فخدوا بكتاب الله و استمسكوا به فحث علي كتاب  الله و رغب فيه ثم قال وأهل بيتي أذكركم الله في أهل بيتي أذكركم الله في أهل بيتي، أذكركم الله في أهل بيتي، فقال له حصين و من أهل بيته يا زيد؟ أليس نساءه من أهل بيته قال نساءه من أهل بيته ولكن أهل بيته من حرم الصدقه بعده قال و من هم؟ قال هم آل علي و آل عقيل و آل جعفر و آل عباس، قال كل هؤلا حرم الصدقه؟ قال نعم!) [14]
« اما بعد: اي مردم! جز اين نيست كه من مانند شما بشري هستم، عنقريب قاصد پروردگارم خواهد آمد و من دعوتش را خواهم پذيرفت.- پس اينك كه دارم مي روم-  در ميان شما دو چيز مي گذارم يكي كتاب الله كه در آن هدايت و نور است، پس كتاب الله را فراگيريد و به آن چنگ بزنيد، آنگاه درباره قرآن كريم ترغيب و تشويق نمودند، سپس فرمودند: و اهل بيتم، به شما درباره اهل بيتم سفارش مي كنم، به شما درباره اهل بيتم سفارش مي كنم، به شما درباره اهل بيتم سفارش مي كنم، حصين پرسيد زيد! اهل بيت حضرتش كيست؟ مگر همسرانش از اهل بيتش نيستند فرمود: همسرانش از اهل بيتش هستند و ليكن اهل بيتش كساني هستند كه بعد از ايشان صدقه بر آنان حرام است كما اينكه در حيات حضرتش حرام بوده است، پرسيد آنها كيستند؟ فرمود: آل علي و آل عقيل و آل جعفر و آل عباس، سپس پرسيد بر همة اينها صدقه حرام است فرمود: بله و در روايت ديگري آمده است كه گفتيم اهل بيتش كيست؟ همسرانش؟  فرمود خير، زن مدتي با مرد زندگي مي كند وقتي طلاقش مي دهد او به نزد پدر و اقوامش بر مي گردد، اهل بيتش اصل و  نسلش هستند كه بعد از ايشان هم صدقه بر آنان حرام است».
اينجا به چند نكته بايد اشاره كنيم:
اول) اينكه ذكر علي و فاطمه و دو فرزند شان رضي الله عنهم اجمعين در حديث كساء و مباهله كه گذشت دلالت بر انحصار اهل بيت به آنها نمي كند. آنچه مي رساند اين است كه آنان خصوصي ترين افراد، و اهل بيت درجه يك ايشان هستند، و اينكه اينها اولين كساني هستند كه لفظ اهل بيت آنها را شامل مي شود چنانكه قبلا هم اشاره كرديم.
دوم) اینکه در حدیث دوم گفته شده است که همسران منظور همسران دیگران است نه همسران پیامبر%؛ زیرا که از ماقبل و مابعد سورة احزاب که قبلاً گذشت فقط منظور زنان پیامبر% می باشند. نه زنان دیگر.
سوم) اينكه ذكر آل عقيل و آل علي و آل جعفر و آل عباس در حديث گذشته دلالت بر اين نمي كند كه صدقه فقط بر اينها حرام است، بلكه بر هر زن و مرد مسلمان از نسل عبدالمطلب حرام است، و حديث عبدالمطلب بن ربيعه بن الحارث بن عبدالمطلب که در صحيح مسلم گذشت همه فرزندان و نوادگان ربيعه بن الحارث بن عبدالمطلب را در بر مي گيرد.
چهارم) استدلال از كتاب و سنت در مورد اينكه همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از اهل بيتش هستند و لذا صدقه بر آنها حرام است گذشت.
در حديث زيد آمد كه بنا بر روايت اول آنان در اهل بيت داخل و بنا بر روايت دوم داخل نيستند،‌ بايد گفت: كه معتبر روايت اول است، و روايت دوم كه بر اساس آن همسران در آل بيت داخل نمي شوند بر همسران ديگر انطباق دارد و نه بر همسران خود حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم.
همسران ايشان رضي الله عنهن حالت استثنايي دارند زيرا رابطه آنها با حضرتش به نسب شباهت دارد چونكه رابطه آنها با ايشان قطع نمي شود و پس از مرگ هم ادامه دارد، آنها همچنانكه در دنيا همسران حضرت بودند در آخرت نيز همسران ايشان خواهند بود، چنانكه توضيح آن در سخنان ابن قيم رحمة الله عليه گذشت.
پنجم) اينكه اهل سنت و جماعت وصيت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را كه در حديث فوق گذشت به نحو كامل اجراء مي كنند و در اين زمينه بسيار مؤفق هستند، زيرا آنها همه اهل بيت را دوست مي دارند، و با همه شان محبت ومودت دارند و با عدالت و انصاف آنان را در جايگاه شايسته خود شان مي گذارند. [15]


6-2. دلایل عدم صحت این حدیث
1- در طریق‌های سه‌گانه اولی «سلیمان از جبیر، از ابن عباس» در آخر یکایک آنها این جمله دیده می‌شود «وَنَسِيْتُ الثَّالِثَةَ» «و سومی را فراموش کردم»، و این اعتراض صریح را وی به فراموشکاری خویش، صحت را از خبر به کلی سلب می‌نماید و علمای علم الحدیث به این اصل تصریح کرده اند.
2- در طریق‌های چهارگانه دومی «زهری از عبیدالله از ابن عباس» از زبان پیامبر جمله «قُوْمُوا عَنِّیْ» دیده می‌شود، و این جمله صحت این روایت را در تردید غرق می‌کند، چرا که «برخیزید از منزل من» در عادت پیامبر% سابقه ندارد، مخالفین به هرحال، اما موافقین چرا؟ و اگر پیامبر % برخلاف عادت خودشان چنین دستوری را صادر می‌فرمودند این حدیث به خاطر اهمیت آن باید از طریق تواتر نقل می‌گردید نه از راه آحاد.[16]
3- در تمام طریق‌های هفت‌گانه پدیدۀ تقطیع مشاهده می‌گردد، و همانطور که توضیح داده شد در طریق‌های سه‌گانه «سلیمان از جبیر از ابن عباس» پنج مطلب مهم آمده است که هیچکدام در طریق‌های چهارگانه دومی دیده نمی‌شود، و در طریق‌هایی چهارگانه «زهری از عبیدالله از ابن عباس» دو مطلب مهم آمده است که هیچکدام در طریق‌های سه‌گانه دیده نمی‌شوند، و این تقطیع هولناک و خارج از حد روایتی را که فقط از یک نفر نقل شده است غرق در تردید می‌کند. بقیه نظرات ایشان مطابق نظریاتی است که بیان گردید یا بیان خواهد شد.
آری، ادب اصحاب رسول الله % ادبی بوده که خدای عزوجل طبق آیه 2 سوره مبارکه حجرات به آنها آموخته می‌فرماید: ﴿$pkšr'¯»tƒ tûïÏ%©!$# (#qãZtB#uä Ÿw (#þqãèsùös? öNä3s?ºuqô¹r& s-öqsù ÏNöq|¹ ÄcÓÉ<¨Y9$# Ÿwur (#rãygøgrB ¼çms9 ÉAöqs)ø9$$Î/ ̍ôgyfx. öNà6ÅÒ÷èt/ CÙ÷èt7Ï9 br& xÝt7øtrB öNä3è=»yJôãr& óOçFRr&ur Ÿw tbrâßêô±s? ÇËÈ   ¨bÎ) z`ƒÏ%©!$# tbqÒäótƒ öNßgs?ºuqô¹r& yZÏã ÉAqßu «!$# y7Í´¯»s9'ré& tûïÏ%©!$# z`ystGøB$# ª!$# öNåku5qè=è% 3uqø)­G=Ï9.
(ای کسانی که ایمان آورده اید! هرگاه در حضور رسول الله باشید با ادب بوده صدایتان را بر صدای رسول الله بلند نکنید، و در هنگام تکلم با آن حضرت با صدای بلند حرف نزنید، چنان که خودتان با یکدیگر با صدای بلند حرف می‌زنید تا مبادا خود ناآگاه در اثر عدم رعایت این ادب ثواب اعمالتان ضایع شود. همانا آنان که رعایت ادب کرده صدایشان را در حضور رسول الله کوتاه نموده خاموش حرف می‌زنند، آنها کسانی هستند که خدا دلهایشان را برای قبول ایمان آزموده است» آیا اصحاب رسول الله % که خدا آنها را با این ادب آراسته بود و دلهایشان را برای ایمان آزموده بود امکان دارد با رسول الله % چنین اسائه ادب نمایند؟ مسلماً خیر.([17]).




3. مجموعه از اعتراضات وارده بر حدیث قرطاس

مجموعه اعتراضاتی که بر حدیث قرطاس شده است به شرح ذیل اند:
1- حضرت عمر^  به حضرت پیامبر % نسبت هذیان دادند و این توهینی است به پیامبر % و هر کسی که به پیامبر توهین کند از دایره اسلام خارج می شود لذا حضرت عمر رضی الله عنه از دایره اسلام خارج است!!!(نعوذ بالله)
2- پیامبر همه اقوالش بنا به آیه «‏ وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى ×‏‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى ‏».[18]
(‏و از روي هوا و هوس سخن نمي‌گويد .‏ آن ( چيزي كه با خود آورده است و با شما در ميان نهاده است) جز وحي و پيامي نيست كه ( از سوي خدا بدو ) وحي و پيام مي‌گردد.)
وحی شمرده می شوند، به حضرت عمر رضی الله عنه دستور دادند که قلم و دوات بیاور ولی او در جواب پیامبر حسبنا کتاب الله گفته وبه وحی عمل نکردد و دستور آنحضرت را نادیده گرفته و با سر باز زدن از دستور پیمابر، سبب ایذاء آنحضرت را فراهم آورد و مطابق با آیه: {إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُّهِيناً}.[19]
(كساني كه خدا و پيغمبرش را ( با كفر و الحاد و سخنان ناروا ) آزار مي‌رسانند ، خداوند آنان را در دنيا و آخرت نفرين مي‌كند ( و از رحمت خود بي‌نصيب مي‌گرداند ) و عذاب خواركننده‌اي براي ايشان تهيّه مي‌بيند.)
مورد لعن و نفرین خداوند قرار می گیرد.
3- پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم خواستند مسئله ولایت و خلافت را با کتابت برای حضرت علی رضی الله عنه بیمه کنند و او را جانشین بلافصل خود معرفی نمایند، ولی حضرت عمر متوجه شده مانع کتابت شد!!
4- حضرت عمر رضی الله عنه بوسیله انکار و جلوگیری از آوردن قلم و دوات سبب تنازع عند النبی شد و اعمال خود را حبط و برباد ساخت.
بنا به آیه: {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ}[20] (ای اهل ایمان بالای صدای پیامبر صدا بلند میکند و بر او فریاد بر مکشید مانند فریاد کشیدن بعضی از شما که این کار، اعمال نیک تان را محو می کند و شما نمی فهمید.
5- حضرت عمر رضی الله عنه حق مسلمین (تعیین خلیفه و جانشین بعد از پیغمبر) راتلف کرد و به مسلمین جهان (العیاذ بالله) خیانت نمود.
6- حضرت عمر رضی الله عنه در مقابل کلام رسول الله حسبنا الله گفتند و با این نظر خود، امت اسلامی را از سنت برحذر داشتند و این قولش مخالف آیه: «و اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» (اطاعت خدا و رسول و فرمانداران را بکنید) است زیرا ایشان از دستور و اطاعت پیامبر که همانا دستور خداوند است سرپیچی کردند و مشمول حدیث: «من اطاعنی فقد اطاع الله و من عصانی فقد عصی الله» (کسی که من از من اطاعت کند از خداوند اطاعت کرده و کسی که نافرمانی من را کند نافرمانی خدا را کرده است) قرار می گیرد.
علمای أهل سنت و جماعت در پاسخ به این اعتراضات ساکت ننشسته اند بلکه این نوع اعتراضات را با پاسخهای جالب و بجا جواب داده اند ولی از آنجایی که اکثر این کتابها به زبان عربی و اردو هستند و برادران فارسی زبان نمی توانند از آنها استفاده کنند، تصمیم بر آن شد تا مجموعه ای از پاسخ خدمت خوانندگان عزیز تقدیم گردد امید است مورد اعتنای خوانندگان و دانشجویان گرامی قرار گیرد.[21]
1-3. تحقیق حدیث قرطاس به اعتبار متن
عده ای از علماء بر این نظراند که حدیث قرطاس از نظر سند ضعیف و غیر معتبر است و آن را بطور کلی مردود می دانند البته ناگفته نماند که این دسته از علما با تحقیق و بررسی هایی که در زمینه ی این روایت بعمل آورده اند ثابت کرده اند که خبر قلم و قرطاس در اساس موضوع و روایت آن از پیامبر صلی الله علیه وسلم به هیچ وجه صحیح نیست (علامه برقعی در کتاب رهنمود سنت در رد اهل بدعت و شیخ عبد الرحیم خطیب در کتاب شیخین و نویسنده کتاب سیمای فاروق اعظم بر این نظر اند. برای کسب اطلاعات بیشتر به کتابهای مذکور مراجعه شود)
چنانچه استاد طه در کتاب مرآة الاسلام می گوید این خبر گرچه در کتب صحاح هم روایت شده ولی متن و محتوا، طرق و القاءات آن مانع قبول صحت حدیث می باشد مجموعه دلایلی که این دسته از علماء برای ضعف و معلول قرار دادن حدیث استدلال می کنند از قرار ذیل است:
1- از میان آنهمه صحابه که در جلسه حضور داشتند بغیر از عبد الله بن عباس هیچ کسی راوی حدیث قرطاس نیست و بنا به قول ابن عباس که می فرماید: «توفی رسول الله و انا ابن عشر سنین» (آنحضرت در حالیکه من ده ساله بودم وفات کردند) معلوم می شود که در آن جلسه افراد خردسال حضور نداشته اند لذا ابن عباس در جلسه حضور نداشته و اگر پیامبر چنین سخنی را بیان می داشتند، حتماً صحابه دیگر آنرا روایت می نمودند. عدم روایت دیگران بیانگر این است که پیامبر% چنین سخنی را بیان نداشته است.
2- خداوند در آیات متعددی آنحضرت را اُمّی معرفی نموده است و اُمّی به کسی گفته می شود که سواد خواندن ونوشتن را ندارد. اگر بگوییم که پیامبر صلی الله علیه وسلم در آخرین لحظات زندگی اش دستور می دهند که قلم و کاغذ بیاورند تا برای شما چیزی بنویسم، این مخالف صریح آیات و کلام خداوند است که می فرماید: {وَمَا كُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ}.[22] (و قبل از آن نتوانستی کتابی را بخوانی و به خطی بنویسی تا مبادا مبطلان در نبوت تو شک کنند) و یا اینکه در جای دیگر می فرماید: «فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ الأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَكَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ».[23] (پس ایمان بیاورید به خدا و رسولش پیغمبر امی، آن پیامبری که فقط به خدا و سخنان خدا بگرود و شما باید پیرو او شوید تا هدایت یابید.
از گفته فوق (تقاضای کتابت توسط شخص پیامبر) چنین بر می آید که در طول سالهای مدیدی قصه امی بودن آنحضرت یک قصه ساختگی بوده و وی می توانسته است بنویسد و در پایان عمرش قصه امی بودن را برملا ساخته اند (العیاذ بالله)
3- پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم با لغت اهل حجاز صحبت می کردند والفاظی که در حدیث است بطور هلمّوا، صیغه جمع استعمال شده، مخالف با عادت و ورش وی می باشد زیرا که اهل حجاز کلمه هلمّ (صیغه مفرد) را برای تثنیه و جمع به طور یکسان استعمال می کردند ولی در حدیث صیغه هلمّوا که لغت بنی تمیم است بکار رفته است.
4- لفظ «قوموا عنّی» خلاف عادت و اخلاق آنحضرت صلی الله علیه وسلم می باشد، کسی که رحمت للعالمین است و خداوند در وصف وی می فرماید: « وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ».[24] چگونه اصحابش را از محفل خارج می کند.
5- نسیان راوی که می گوید: «نسیت الثالثة» دال بر ضعف حافظه راوی است و این جرحی دیگر بر راوی حدیث قرطاس است.
6- در این روایت آمده است که آنحضرت صلی الله علیه وسلم فرمودند:
«قلم و دوات بیاورید تا گمراه نشوید و اصحاب، قلم و دوات نیاوردند و پیامبر% نیز از مسئله قلم و دوات سکوت کردند و آنرا دیگر مطرح نساخت؛ از مفهوم این قضیه بر می آید که پیامبر صلی الله علیه وسلم، خودش اسباب گمراهی امت را فراهم ساخته اند (نعوذ بالله)
7- مسئله دیگر اینکه اصحاب وقتی که قلم و دوات نیاوردند آیا گمراه شدند یا خیر؟ در صورتیکه معتقد به گمراهی همه صحابه باشیم در آنوقت هیچ یک از اهل بیت نیز از این قاعده استثناء نمی شود و مسئله ضلالت و گمراهی در حق آنها نیز ثابت می شود که این خود مخالف آیات و احادیث و اجماع امت است و اگربگویم که گمراه نشده اند این مخالف حدیث قرطاس می شود که می فرماید: «ائتونی اکتب لکم کتاباً لا تضلوا بعدی ابداً».
بنابر دلائل مذکوره، حدیث قرطاس حدیثی است ضعیف، و معلول که خبر واحد نیز می باشد و بوسیله آن نمی توانیم صحابی جلیل القدری چون حضرت عمر رضی الله عنه را مورد انتقاد و بازخواست قرار بدهیم. ولی تعدادی دیگری از علما و محققین (امام بخاری، امام مسلم، علامه بدر الدین عینی، علامه ابن حجر و....) قایل به صحت حدیث اند وجواب اعتراضات را به نحوی دیگر بیان داشته اند که در صفحات آینده به این جوابها می پردازیم.


2-3. آیا نسبت هذیان به پیامبر از طرف حضرت عمر رضی الله عنه صحیح است؟!
عده‌ای دیگر از علماء و دانشمندان به گونه‌ای دیگر به این موضوع پاسخ داده اند و ابراز می‌دارند که کسانی که این موضوع را بیان می‌دارند پنج اعتراض را بر عمر t روا می‌دارند که عبارتند از:
1- عمر t هذیان را به رسول اکرم منسوب ساخت و معترضین از لفظ «هجر» هذیان را مراد گرفته و این مقوله را به عمر t نسبت می‌دهند.
2- تحریر مورد بحث به حدی اهمیت داشت که پس از آن امت تا قیام قیامت از خط گمراهی محفوظ می‌شد، اما عمر t مانع نوشتن آن شد که این اقدام وی هم نافرمانی به امر پیامبر بود و هم ضرری به تمام امت مسلمه.
3- عمر t گفت: «حسبنا كتاب الله» که هدف از آن این است که نیازی به حدیث نداریم.
4- عمر t و اصحابی که با او موافق بودند برخلاف دستور پیامبر % عمل کردند، چون پیامبر % امر کرد تا لوح و دوات بیاورند و آنها از تعمیل این حکم ابا ورزیدند.
5- پیامبر % می‌خواست برای علی t خلافت را بنویسد، اما عمر بن خطاب توسط افرادی مانع این کار مهم شد.
حال برای پاسخ‌گویی به چنین اعتراضاتی لازم است تا اصل این حدیث ذکر گردد.
«حَدَّثَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنَا ابْنُ عُيَيْنَةَ عَنْ سُلَيْمَانَ الأَحْوَلِ سَمِعَ سَعِيدَ بْنَ جُبَيْرٍ سَمِعَ ابْنَ عَبَّاسٍ ^ يَقُولُ يَوْمُ الْخَمِيسِ، وَمَا يَوْمُ الْخَمِيسِ ثُمَّ بَكَى حَتَّى بَلَّ دَمْعُهُ الْحَصَى. قُلْتُ يَا أَبَا عَبَّاسٍ، مَا يَوْمُ الْخَمِيسِ قَالَ اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ ص وَجَعُهُ فَقَالَ: «ائْتُونِى بِكَتِفٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا» فَتَنَازَعُوا وَلاَ يَنْبَغِى عِنْدَ نَبِىٍّ تَنَازُعٌ فَقَالُوا: مَا لَهُ أَهَجَرَ اسْتَفْهِمُوهُ. فَقَالَ: «ذَرُونِى، فَالَّذِى أَنَا فِيهِ خَيْرٌ مِمَّا تَدْعُونِى إِلَيْهِ».[25]
(بیاورید برای من استخوانی از شانه که بنویسم برای شما دفتری تا که گمراه نشوید بعد از آن تا ابد، پس (اصحاب) اختلاف کردند و سزاوار نیست در نزد پیامبر% اینکه اختلاف کنند. پس گفتند: چه شده است آیا پیامبر هزیان می گوید طلب فهم کنید. پس گفت: ترک کنید مرا، به خدا قسم بهتر هستم از آنچه که شما می خواهید.)
حال در صدد پاسخ‌گویی به سوالات معترضین برمی‌آییم.
3-3. پاسخ به اعتراضات وارده
1-3-3. جواب اعتراض اول
1- لفظ «هجر» قول عمر t نیست، در هیچ یک از کتب اهل سنت به اثبات نرسیده که این قول عمر t است، همانگونه که حافظ ابن حجر عسقلانی در فتح الباری نوشته اند، و علماء تشیع نیز در طول سالهای متمادی تاکنون نتوانسته اند چنین چیزی را از روایت صحیح اهل سنت به اثبات برسانند و اگر از ناحیه و جانب کسانی چنین دیدگاهی مطرح شود دلیلی بر صحیح‌بودن آن نیست، چرا که انسانهای عالم و دانشمند هم از خطا مصون و در امان نیستند.
2- معنی «هجر» هذیان نیست، بلکه به معنی جدایی و فراق نیز آمده است، چنانچه خداوند متعال می‌فرماید: ﴿÷öNèdöàf÷d$#ur #\ôfyd WxŠÏHsd ÇÊÉÈ.[26] (و به گونه پسنديده از ايشان دوري كن .‏)
و علماء لغت و شارحین حدیث نیز این معنی را نوشته اند، «ويحتمل أن يكون معناه هجركم رسول الله % من الهجر ضد الوصل» بلکه طبق تحقیق اصل معنی این لفظ فراق و جداشدن می‌باشد. ([27])
و در این حدیث نیز هم معنی ارتباط دارد و معنای هذیان به هیچ عنوان قرار نمی‌گیرد، به 2 علت:
الف: شک و شبهه هذیان بر سخنی صورت می‌گیرد که برخلاف عقل باشد، یک پیامبر در آخرین لحظات عمرش می‌فرماید که: کاغذ بیاورید تا من یک هدایت نامۀ مهم بنویسم، در این جمله کدام سخن خلاف عقل است که به آن هذیان گفته شود.
ب: در روایت بعد از «هجر» لفظ «استفهموه» آمده، یعنی از آن حضرت بپرسید، اگر معنی هجر هذیان قرار گیرد ارتباط آن با لفظ استفهموه غلط و بیهوده است، زیرا شخصی که بر وی هذیان صورت گیرد، سوال از وی خلاف عقل است.
حال ببینید که معنای جدایی با چه حسنی قرار می‌گیرد، زمانی که رسول خدا در حال بیماری جهت تحریر یک هدایت نامه می‌فرماید: اصحاب از فرط محبت نسبت به رسول اکرم % بیش از حد ناراحت شده و اختیار را از دست دادند.
حیف در چشم زدن صحبت یار آخر شد
روی گـــــل سیر ندیدیم و بهار آخر شد
زیرا اینگونه تحریر در آخرین لحظات زندگی نوشته می‌شود، لذا آنها گفتند «اهجر استفهموه» یعنی آیا هم اکنون آن حضرت از ما جدا می‌شود، از آن حضرت بپرسید. بنابراین، لفظ هجر را هرکسی گفته باشد با کمال محبت و جذبه مودت گفته است.
3- به فرض محال اگر این لفظ به معنای هذیان باشد همزۀ استفهام ذکر شده و استفهام انکاری است، ممکن است که این قول اشخاصی از آن عده باشد که موافق نوشتن آن هدایت‌نامه بودند و جهت تقویت رأی خویش گفتند: چرا از تعمیل حکم آن حضرت % توقف می‌کنید؟ مگر (معاذالله) به آن حضرت هذیان شده؟ یعنی هذیان نیست؟
خلاصه این سه جواب این است که اولاً لفظ «هجر» قول عمر t نیست. ثانیاً اگر ثابت شود که قول عمر t است به معنای هذیان نیست، بلکه به معنای فراق و جدایی است که کلمۀ ویژه محبت است نه بی ادبی. ثالثاً این که بالفرض و المثال «هجر» به معنای هذیان هم باشد با همزۀ استفهام انکاری است.[28]
2-3-3. جواب اعتراض دوم
اما قبل از جواب آن دقت و توجه به چند نکته لازم است:
1- آیة ﴿tPöquø9$# àMù=yJø.r& öNä3s9 öNä3oYƒÏŠ àMôJoÿøCr&ur öNä3øn=tæ ÓÉLyJ÷èÏR àMŠÅÊuur ãNä3s9 zN»n=óM}$# $YYƒÏŠ
(امروز (احكام) دين شما را برايتان كامل كردم و (با عزّت بخشيدن به شما و استوار داشتن گامهايتان) نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين خداپسند براي شما برگزيدم).
بالاتفاق قبل از داستان قرطاس نازل شده بود، هم اکنون این سوال مطرح می‌شود که اگر چنانچه تحریری چنان مهم باقی می‌بود دین هرگز کامل نمی‌شد، این آیه معاذالله اشتباه ثابت می‌شود.
2- داستان قرطاس روز پنجشنبه به وقوع پیوست و پیامبر اکرم r روز دوشنبه دنیا را وداع گفتند، پس از این واقعه تا چهار روز رسول خدا در قید حیات بودند، اگر چنین تحریر مهمی باقی مانده بود در ظرف این چهار روز پیامبر فرصت کافی داشت و حتماً نوشته می‌شد، اما با این وجود هم نوشته نشد.
این یک افتراء بزرگ به پیامبر r می‌باشد و هیچ احدی از مسلمین هرگز باور نمی‌کردند که رسول اکرم%  چنان امر مهمی که امت را از خطر گمراهی محفوظ و در امان نگهدارد با مانع‌شدن عمر t آن را ترک نموده و منصرف گردد در چنین صورتی امان از دین برداشته می‌شود.
3- تحریر با این اهمیت اگر عمر t مانع آن می‌شد بر علی t و بقیه صحابه واجب بود که اقدام کنند تا نوشته شود، اما از هیچ احدی چنین اقدامی صورت نگرفت و علاوه بر این در روایت مسند احمد تصریح شده که مخاطب این امر علی t بود.
4- چنین امر مهم و بزرگی را هیچیک از اصحاب به جز ابن عباس روایت نمی‌کند، و از میان هزارها شاگرد ابن عباس صرفاً فرزند وی عبیدالله و سعید بن جبیر ناقل این روایت هستند.
5- قبل از داستان قرطاس حدیث ثقلین ارشاد و روایت شده بود که رسول اکرم r فرموده بود: من دو چیز گرانقدر و باارزش در میان شما می‌گذارم که با تمسک به آن‌ها هرگز گمراه نمی‌شوید، (طوریکه معلوم است حدیث ثقلین با این عبارت صحیح نیست) لذا اگر این داستان قرطاس را صحیح و لازم بدانیم تکذیب حدیث ثقلین لازم می‌گردد.
با توجه به نکات و امور مندرجه در بالا عقل سلیم، با دقت و تدبر بر پذیرش یکی از دو امور ذیل الذکر مجبور می‌گردد:
1- یا این داستان کاملاً غلط و غیر صحیح است، دین کامل شده بود و هرگز تحریر مهمی باقی نمانده بود، و پیامبر r هرگز برخلاف آیة قرآن بر نوشتن هیچ تحریری اظهار اراده نفرموده بودند. این داستان بی‌اساس و ساختة اعداء دین است و صرفاً به این خاطر ساخته شده که تکذیب آیة قرآنی ﴿tPöquø9$# àMù=yJø.r& öNä3s9 öNä3oYƒÏŠ و نیز تکذیب حدیث ثقلین صورت گیرد و نیز این که اتهام کوتاهی و سهل‌انگاری تبلیغ رسالت بر رسول گرامی r صورت گرفته، تمام دین مورد شک و شبهه قرار گیرد.
2- یا این که پیامبر خدا r صرفاً جهت امتحان و آزمایش اصحاب چنین چیزی گفته باشند... که آن‌ها در دایرة ایمان تا چه حد مستحکم و راسخ القدم می‌باشند که اگر صحابه جهت نوشتن چنین تحریر اقدام می‌کردند، پیامبر به شدت ناراحت می‌شد و فوراً می‌فرمود که از آیه ﴿tPöquø9$# àMù=yJø.r& öNä3s9 öNä3oYƒÏŠ...  بازهم شما منتظر چنین نوشته‌ای هستید و دین را کامل نمی‌دانید و اگر چنین بوده اصحاب در این امتحان پیروز شدند و عمر t درجه اول و امتیاز را کسب نمود، چند نفر نامعلوم بر نوشتن موافق بودند که به احتمال قوی افرادی تازه مسلمان بودند و اگر از میان شخصیت‌های بلند و جلیل القدر کسی چنین سخنی می‌گفت، حتماً اسم وی در روایت مذکور می‌بود. بنابراین، اختلاف تازه مسلمانان مورد پسند رسول خدا r قرار نگرفت و فرمود: «قُومُوا عَنِّى».
3-3-3. جواب اعتراض سوم
این عیناً همان گفته‌ای است که رسول خدا r خود در حجة الوداع سه ماه قبل از آن در جمع صدها هزار انسان فرموده بودند: «لَنْ تَضِلُّوا مَا تَمَسَّكْتُمْ بِهِ» اگر مقصود از گفتن این جملة عمر t که «حسبنا کتاب الله» همین است که معترضین می‌گویند، پس در قرآن آمده که «حسبنا الله» بنابراین، مقصود آن (طبق گفته معترضین) باید این باشند که خداوند کافی است و نیاز به رسول نداریم.
واقعیت این است که این مقوله زرین یعنی «حسبنا کتاب الله» روح ایمان است و آئینه‌ای از کمالات و رتبه‌های فاروق اعظم است که آسمان با این همه طول خویش آن را ندیده است.
4-3-3. جواب اعتراض چهارم
اگر امتناع صحابه از آوردن لوح و دوات معصیت بود، تنها عمر t (العیاذ بالله) مرتکب آن نگردید، بلکه تمام اهل خانه شریک معصیت شدند، خصوصاً علی t چرا که ایشان عین آن چیزی را انجام داد که عمر t آن را انجام داد. امام احمد حنبل در مسند خویش حدیثی را از علی t تخریج کرده که چنین می‌فرماید: «أَمَرَنِى النَّبِىُّ r أَنْ آتِيَهُ بِطَبَقٍ يَكْتُبُ فِيهِ مَا لاَ تَضِلُّ أُمَّتُهُ مِنْ بَعْدِهِ - قَالَ - فَخَشِيتُ أَنْ تَفُوتَنِى نَفْسُهُ. قَالَ: قُلْتُ: إِنِّى أَحْفَظُ وَأَعِى. قَالَ: أُوصِى بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ»([29]).
«پیامبر r به من دستور داد تا برایش صفحه بیاورم تا بر روی آن چیزی بنویسد که امت او بعد از وفاتش گمراه نشود، من ترسیدم که خود پیامبر از من فوت نشود (یعنی ترسیدم که او وفات کند و من حضور نداشته باشم) من گفتم: (من آنچه را شما بگویید) حفظ می‌کنم و نگه می‌دارم، آنگاه فرمود: من شما را به (ادای) نماز و (پرداخت) زکات و (در حق) بردگان وصیت می‌کنم.
از این حدیث دو چیز صراحتاً و دلالتاً ثابت می‌شود:
1- علی و عمر ب رأیشان این بود که این وقت چیزی نوشته نشود، عمرt گفت: «قد غلبت عليه الوجع» (درد پیامبر r شدت گرفته است). و علی t گفت: «فخشيت أن تفوتني نفسه» (من ترسیدم که پیامبر در غیاب من وفات نماید).
اگر این دستور پیامبر حتماً باید اجرا می‌شد چرا علی t اقدام نکرد و گفت: إنی أحفظ وأعی.
2- این که آنچه پیامبر r می‌خواست بنویسد در بارة خلافت نبود، بلکه در بارة تأکید به نماز و زکات و برده‌ها بود. آری، عمر t اعتقاد داشت که پیامبر r تا زمانی که منافقین را نابود نکند و فارس و روم را فتح نکند از دنیا نمی‌رود، به همین خاطر گفت: فعلاً پیامبر را اذیت نکنید، چرا که هرگاه صحت یابد خودش در این باره می‌نویسد، این‌ها هم بیانگر این مطلب است که عمر t بنابر اعتقادی که داشت انتظار نداشت، پیامبر r در این وقت وفات می‌کند چنانچه در صحیح بخاری تصریح شده است. «انی كُنْتُ أَرْجُو أَنْ يَعِيشَ رَسُولُ اللَّهِ r حَتَّى يَدْبُرَنَا يُرِيدُ بِذَلِكَ أَنْ يَكُونَ آخِرَهُمْ»([30]).«من امیدوار بودم که پیامبر r زنده می‌مانند و بعد از مرگ ما وفات می‌کند».
از طرفی دیگر، عمر t اعتقاد داشت که پیامبر r چیزی را برای بیان نگذاشته است. علاوه بر این، در بسیاری از موارد اتفاق افتاده است که عمر t نزد پیامبر اکرم r اظهار نظر کرده است و پیامبر r رای او را تصویب کرده است، اینجا هم چنین شد، چون پیامبر r چیزی نگفت و نظر عمر t را تصویب نمود. اگر چنانچه نظر عمر t اشتباه می‌بود، پیامبرr حتماً تذکر می‌داد، پس معلوم شد که قول عمر t العیاذ بالله نه از روی عناد بوده و نه گناه و معصیت و این تنها عمر t نبود که قلم و قرطاس نیاورد، بلکه تمام اهل خانه با او در این امر شریک بودند، چون هیچیکی برای این کار اقدام نکرد و اینطور هم نشده که یکی برای قلم و کاغذ بلند شود و عمر t دست او را بگیرد و مانع رفتن او نشود و قول عمر t اظهار نظری بود که آن را بیان کرد و چون هیچکس برای این کار اقدام نکرد، معلوم شد که این امر برای وجوب نبود و عدم وجوب قول پیامبر برای همه اهل خانه اتفاقی بود، چون اگر گروه و یا شخصی امر پیامبر را وجوبی می‌دانستند، حتماً اقدام می‌کردند.[31]
5-3-3. جواب اعتراض پنجم:
اگر واقعاً مقصود از این تحریر استخلاف و جانشینی می‌بود، پس مقصود از نوشتن خلافت، خلافت برای ابوبکر t بود، چون او شخصی بود که قبلاً او را در حج خلیفه خود تعیین کرده بود، و در طول مرض خویش او را خلیفه تعیین کرده بود و شخص پیامبر r دوست داشت که ابوبکر خلیفه شود و خواست خلافت او را بنویسد، اما بعداً منصرف شد تا سنت شوری زنده بماند چون می‌دانست که صحابه غیر از ابوبکر t کسی دیگر را خلیفه نمی‌کند، چنانچه در حدیث صحیح مسلم آمده است که پیامبر r به عایشه$ خطاب کرده فرمود:
«ادْعِى لِى أَبَا بَكْرٍ وَأَخَاكِ حَتَّى أَكْتُبَ كِتَابًا فَإِنِّى أَخَافُ أَنْ يَتَمَنَّى مُتَمَنٍّ وَيَقُولَ قَائِلٌ أَنَا أَوْلَى. وَيَأْبَى اللَّهُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلاَّ أَبَا بَكْرٍ»([32]).
«صدا کن ابوبکر را و برادرت را تا من کتابی (نوشته‌ای در امر خلافت) بنویسم، چون می‌ترسم شخصی (در امر خلافت) تمنا و آرزو بکند و بگوید: من شایسته‌تر هستم، اما خدا و مؤمنان غیر از ابوبکر کسی دیگر را قبول نمی‌کنند».
در حدیثی که امام بخاری آن را تخریج کرده چنین می‌آید:
«لَقَدْ هَمَمْتُ أَوْ أَرَدْتُ أَنْ أُرْسِلَ إِلَى أَبِى بَكْرٍ وَابْنِهِ فَأَعْهَدَ أَنْ يَقُولَ الْقَائِلُونَ أَوْ يَتَمَنَّى الْمُتَمَنُّونَ. ثُمَّ قُلْتُ: يَأْبَى اللَّهُ وَيَدْفَعُ الْمُؤْمِنُونَ، أَوْ يَدْفَعُ اللَّهُ وَيَأْبَى الْمُؤْمِنُونَ»([33]).
«خواستم تا بفرستم (شخصی را) به سوی ابوبکر و پسرش و او را زمامدار امور قرار دهم تا اشخاص و افرادی که آرزوی (خلافت را) دارند چیزی (به نفع خود) نگویند، پس گفتم: خدا و مؤمنین غیر از ابوبکر کسی دیگر را نمی‌خواهند».[34]




4. آیا عمل حضرت عمر^ مخالفت با دستور آنحضرت% بود؟!

دومین اعتراضی که بر حضرت عمر شده بود اینکه ایشان مخالف دستور آنحضرت عمل کردند و کلام او را که وحی است زیر پا گذاشت.
اوّلاً: باید دانست که کلیه اقوال و افعال آنحضرت به عنوان وحی تلقی نمی شود بلکه در بعضی جاها امر و دستور ایشان جنبه استحبابی و مشورتی دارد، چنانچه صیغه های امر زیادی در احادیث وجود دارد که برای استحباب است و اگر کسی به آن عمل نکند گنهکار نمی شود همچون آیه «وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُواْ».[35] که صید بعد از احرام مستحب است نه واجب و کسی که صید نکند عاصی و گنهکار نیست و نمی توانیم این فرد را مخالف دستور خداوند قلمداد کنیم و او را از دایره اسلام خارج نماییم.
همانند این آیه، بسیاری از اقوال آنحضرت بوده اند که جنبه استحبابی و مشورتی را دارند لذا در اینجا که دستور به آوردن دوات و قلم نمودند امرشان برای استحباب بوده و جنبه اختیاری را دارد نه لازمی را؛ و اگر حضرت عمر بنا بر تشخیص بجای خود حالات آنحضرت که در آوردن دوات و قلم سبب ایذاء او بود به این امر عمل نکند، گنهکار نمی شود.
ثانیاً: آن کلامی، وحی تلقی می شود که وحی متلو باشد نه غیر متلوّ و مراد آیه «‏ وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى ×‏‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى».[36] وحی متلوّ است نه غیر متلو بدلیل اینکه بعد از این آیه لفظ «علمه شدید القوی» مذکور است.
ثالثاً: اگر کلیه اقوال آنحضرت را واجب العمل بدانیم در اینصورت بر حضرت علی رضی الله وبسیاری از صحابه جلیل القدر  اعتراض وارد می شود. زیرا که آنها در بسیاری جاها به دستور آنحضرت عمل نکرده اند و در این باره روایت های متعددی وجود دارد که در این رساله به بعضی از آنها اشاره می شود.
1-
 هنگامیکه آنحضرت در صلح حدیبیه صلح نامه نوشتند و در پایان آن، دستور دادند که محمد رسول الله را بنویسد بعد از آن مشرکین اعتراض کردند که ما شما را رسول الله نمی دانیم، لذا رسول الله را حذف کنید و تنها محمد بنویسید، آنحضرت صلی الله علیه وسلم به حضرت علی رضی الله عنه فرمودند: «امح رسول الله» (لفظ رسول الله را از پایان صلح نامه پاک کنید) اما حضرت علی رضی الله عنه در جواب ایشان فرمودند: «و الله لا امحوک ابداً» قسم به خدا اسم شما را پاک نخواهم کرد.[37]
حتی مسئله به آنجا رسید که آنحضرت فرمودند: به من نشان بدهید تا آنرا پاک کنم. لذا خودش آنرا پاک کرد.
اگر قرار باشد که کلیه اقوال آنحضرت واجب العمل باشد در این صورت آیا بر علی رضی الله عنه واجب بود که لفظ رسول الله را پاک کند یا خیر؟
اگر واجب بود چرا به واجب عمل نکرد؟ اگر مستحب بوده در مسئله قلم و دوات نیز مستحب بوده است.
2-
 روزی آنحضرت صلی الله علیه وسلم به منزل حضرت فاطمة الزهرا $ تشریف آوردند و به ایشان هفت دینار دادند و فرمودند: وقتی که علی رضی الله عنه آمد هفت دینار را به او بده و بگو که پیامبر فرموده اند تا برای اهلیه خود طعام بخرید. وقتی که حضرت علی رضی الله عنه آمدند حضرت فاطمه رضی الله عنها هفت دینار را به ایشان تحویل داده و دستور پیامبر را نیز بیان داشتند. حضرت علی رضی الله عنه در حالیکه به طرف بازار می رفت، در بین راه به سائلی برخورد وهفت دینار را به او داد و برای اهلیه خود طعام نخرید. (محمد بن بابویه در امالی و دیلمی در ارشاد القلوب این روایت را نقل کرده اند)
اگر قرار باشد که اقوال و دستورات آنحضرت صلی الله علیه وسلم واجب العمل باشد، در اینجا نیز آن دستور باید واجب الاجرا می شد ولی حضرت علی رضی الله عنه به آن توجهی نکرد و به آن جامعه عمل نپوشاند. لذا حضرت علی رضی الله عنه در عدم توجه به این دستور حتماً دارای یکی از اندیشه های ذیل بوده اند: یا اینکه معتقد به وجوب بودند و یا اینکه معتقد به استحباب و درجه مشورتی مصلحتی را قائل بودند، بدون شک صورت اول (وجوب) نمی تواند بعنوان اعتقاد حضرت علی معرفی گردد، زیرا که ایشان به آن عمل نکردند. اگر بگوییم که قائل به وجوب بودند در اینصورت بر آن اعتراض وارد می شود که چرا شئ واجب الاجرا و واجب الدستور را ترک کردند.
وقتی که حضرت علی رضی الله عنه دستور دوم (امر استحبابی) می باشد و بر ترک آن بنابر مصلحتهایی هیچگونه گناه و اعتراضی مرتب نمی شود.
همانند این دستور، امر به آوردن قلم و دوات نیز امر مشورتی و استحبابی است لذا اگر حضرت عمر رضی الله عنه به آن عمل نکند بر او هیچ اعتراضی وارد نمی شود «لانه مستحب و یستطیع ان یترک المستحب لمصالح». زیرا که مستحب است و جواز دارد که مستحب، بخاطر مصحلت ترک شود.
3- حدیث تابیر نیز دلیلی واضح و روشنی برای اثبات مدعی است زیرا که آنحضرت صلی الله علیه وسلم طیّ سخنانی به اصحابش خطاب می کند «انتم اعلم باموردنیاکم منی».[38] شما در امور دنیا از من داناترید
قضیه حدیث تابیر از اینقرار است: آنحضرت روزی نزد اصحابش تشریف آوردند و آنها را در حالت تلقیح درختان خرما دیدند از آنها پرسیدند شما چکار می کنید؟ صحابه در پاسخ عرض کردند ما گرد افشانی و عمل تلقیح را انجام می دهیم.
آنحضرت صلی الله علیه وسلم فرمودند: اگر خدا بخواهد به شما خرما بدهد بدون عمل تلقیح خرما می دهد، لذا نیازی به این عمل نیست.
صحابه نیز این عمل را ترک کردند، از قضا درختان خرما در آن سال بی بار و ثمر شدند پس از مدتی آنحضرت نزد اصحاب تشریف آوردند؛ صحابه فرمودند: یا رسول الله شما گفتید این عمل را ترک کنید ما آنرا ترک کردیم ولی درختان ثمری ندادند.
در اینجا بود که آنحضرت فرموند: «آیا عمل تلقیح فایده هم دارد؟ عرض کردند: آری یا رسول الله. آنحضرت دستور به عمل تلقیح دادند و فرمودند: «انتم اعلم بامور دنیاکم منی»
آری، آنحضرت در طی این کلام بیان می دارد که کلیه سخنان و کلام من وحی به شمار نمی رود بلکه در بعضی موارد منجمله مسائل دنیوی اقوال شما که بیشتر با مسائل دنیوی سر و کار دارید مقبول تر اند؛ زمانیکه درامور دنیوی شما به مسائل داناترید.
اگر کلیه اقوال آنحضرت وحی تلقی شود چگونه می فرمایند: «انتم اعلم بامور دنیاکم منی» و آیا اقوال مردم از وحی مقبول تر اند؟ و می توانند در مقابل وحی حجت قرار بگیرند؟! پس چگونه آنحضرت نظر صحابه را بر نظریه خود ترجیح دادند و نظر آنها را بعنوان حجت پذیرفتند؟!
از مجموعه دلائل مذکوره چنین بر می آید که مراد از آیه «‏ وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى ×‏‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى».[39] 
اما در اینجا باقی می ماند اعتراض دیگری که می گویند پیامبر به حضرت عمر رضی الله عنه دستور دادند و ایشان سرپیچی کردند در اینمورد باید گفت:
اولاً: از الفاظ وارده در حدیث چنین بر می آید که حضرت عمر رضی الله عنه بتنهایی مخاطب آنحضرت صلی الله علیه وسلم نبوده اند بلکه اهل مجلس واهل بیت نیز مخاطب بوده اند زیرا که در احادیث الفاظی همچون «ائتونی اکتب لکم کتاباً».[40]  «و هلمّوا اکتب لکم کتاباً»[41] وارد است و الفاظ «ائتونی» و «هلمّوا» جمع مذکر مخاطب اند و بر بیش از سه نفر دلالت می کنند. لذا مخاطبین آنحضرت جمعی از اصحاب واهل بیت بوده اند، بنابر این همان اعتراضی که بر حضرت عمر رضی الله عنه شده، براهل بیت نیز صادق می آید. در اینصورت آیا آنها را معذور می دانید و یا اینکه مخالف امر خدا و رسول می دانید؟ اگر آنها را مخالف نمی دانید پس چگونه به خود جرأت می دهید که حضرت عمر^  را به عنوان مخالف دستور خدا و رسولش معرفی کنید!!
و بالفرض اگر بنا به بعضی روایات حضرت عمر^ مخاطب باشد، در این صورت نیز به هیچ مشکلی بر نمی خوریم، زیرا که همین روایت در مسند امام احمد رحمه الله نقل شده و در آنجا حضرت علی رضی الله عنه می فرماید: پیامبر% به من دستور دادند تا قلم و دوات بیاورم، ولی بنده بنابر شفقت وترحم به پیامبر آنرا ترک کردم.[42]
لذا حضرت علی رضی الله عنه نیز جزو مخاطبین پیامبر% بوده است. اگر بالفرض حضرت عمر رضی الله عنه کوتاهی کردند و مخالفت دستور رسول الله% را نمودند پس چرا حضرت علی رضی الله عنه مخالفت ورزیدند و قلم و دوات نیاوردند؟ مگر قادر براین کار نبود؟ اگر قادر بود با وجود قدرت جرا به آن عمل نکرد؟ آیا ترک دستور پیامبر، مخالفت با دستور خداوند نیست؟ اگر مخالفت با دستور خداونداست پس جرا حضرت علی^ را مخالف دستورالهی معرفی نمی کنید؟! مگر غیر از این است که در آنجا توجیهاتی را بیان می کنید، لذا همان توجیهات، در حق حضرت عمر رضی الله عنه پذیرفته می شوند.
ثانیاً: اگر حضرت عمر^ مخاطب باشد، در اینصورت شی مأمور بالکتابة که آنحضرت آنرا  می خواستند بنویسند از دو حالت خالی  نیست یا اینکه امری است واجب که نباید ترک شود و یااینکه امری است مشورتی و استحبابی که نوشتن آن اولی است و ترک آن هیچگونه عتاب و سرزنشی را در بر نمیگیرد!!
بدون شک صورت اول نمی تواند قرار بگیرد زیرا که اگر آن شئ ضروری و واجب الکتابة می شد، آنحضرت آنرا هیچوقت ترک نمی کردند؛ ولی در اینجا آنحضرت کتابت را ترک نمودند و در این صورت که بگوییم یکی از ضروریات و واجبات مهم دین باقیمانده و آنحضرت آنرا ننوشته، از این مسأله نقصان دین فهمیده می شود در حالیه خداوند چند روز جلوتر اعلام تکمیل دین را بیان داشته اند. لقوله تعالی: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً».[43]
و همچنین این گفته مخالف آیه «‏يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ».[44] و مخالف با آیه «فاصدع بما تؤمر».[45] بنابر این از حالات و قرائن چنین بر می آید که آنحضرت شئ مأمور را جلوتر بیان کرده اند و هم اکنون می خواند آنرا تاکید کنند و اهمیتش را بیشتر جلوه گر سازند. لذا در اینصورت کتابت آن شئ مستحب و غیر ضروری خواهد بود و امری که برای آن بکار رود نیز مستحب است و کسی که به شی مستحب عمل نکند مورد عتاب و سرزنش قرار نمی گیرد، بدلیل آیه «و اذا حللتم فاصطادوا».[46]
ثالثاً: این اجتهاد و رای حضرت عمر است  و ایشان معتقد بودند که پیامبر بعد از ریشه کن ساختن منافقین، وفات می کنند و با این بیماری از دنیا نمی روند و بعد از این بیماری زنده اند و اگر بخواهند امر ضروری و مهمی را بنویسند، در حالت صحت و تندرستی  آنرا بیان می کنند.
رابعاً: اگر منع حضرت عمر^ مورد پسند حضرت پیامبر نمی بود حتماً آنرا رد می کرد و آنحضرت در بیان و ذکر حق از هیچ کس ترس و واهمه ای نداشتند.
خامساً: اگر حضرت عمر^ قلم و دوات نیاوردند پس چرا حضرت علی، فاطمه وعباس رضی الله عنهم با او در این امر شریک شدند و قلم و دوات نیاوردند؟ آیا آنها نیز از کسی می ترسیدند؟!
آیا حدیث قرطاس با مسأله خلافت و جانشینی بعد  از پیامبر مرتبط است؟!
سومین اعتراضی که بر حضرت عمر^ نموده اند، اینست که می گویند: پیامبر% می خواستند مسئله ولایت و خلافت رامطرح کنند و حضرت عمر چون می دانستند پیامبر ولایت وجانشینی  را برای حضرت علی مینویسند لهذا از آوردن قلم و دوات منع کرد و بدینوسیله از اظهار ولایت منع کرده و این تضییع حق مسلمین و پایمال کردن حقوق امت اسلامی و محمدی است!! و این ظلمی است بس بزرگ و نابخشودنی، زیرا که ایشان سبب گمراهی امت اسلامی را فراهم ساختند اگر پیامبر این مسئله را می نوشت هیچ وقتی درباره خلافت اختلاف نمی کردند و شورا تشکیل نمی دادند و ابوبکر را خلیفه آنحضرت معرفی نمی کردند؟!
باید دانست که مسئله خلافت و ولایت یکی از مسائل اختلافی و ابحاثی است که در این باره کتابهای متعددی نوشته شده است(تفهیمات حضرت علی رضی الله عنه، راز دلبران، باقیات صالحات، خلافت اسلامی و ...) ولی مختصراً در جواب اشکال باید گفت:
اولاً: از کجا معلوم که آنحضرت می خواستند ولایت حضرت علی^ را بنویسند وآیا بر این گفته قرائن وشواهدی وجود دارد؟!
بنا به گفته خودتان که می گویید پیامبر در غدیر خم مسئله ولایت را بیان داشتند هم اکنون چه ضرورتی وجود داشت که در حالت مریضی، قلم و دوات طلب کنند وخود را به زحمت بیندازند؟!
اگر مسئله ی ولایت در غدیر بیان شده بود این بیان ثانی برای چیست؟! و آیا این بیان مستحب است یا واجب؟
اگر مستحب است چگونه ترک مستحب سبب تضییع حق و پایمال کردن حقوق مسلمین می تواند قرار بگیرد؟!
وانگهی از کجا ثابت است که پیامبر خلافت را در حق علی می خواست بنویسد و بالفرض اگر می شد آیا پیامبر از عمر رضی الله عنه می ترسید و از ترس، آنرا ترک می کرد و یا اینکه در سکوت آن عبادت بود که آنرا ترک کرد. اگر به خاطر عبادت بودنش سکوت کرد شما نیز سکوت کنید و برای آن دلیل نیاورید واگر اولی باشد، این طعن فقط به حضرت عمر^ نیست بلکه طعن به پیامبر و شجاعت و دعوت و رسالتش می شود.
اگر مقصود خلافت فرد غیر معین باشد در آن صورت ابوبکر برنده است چون صحابه او را تایید کردند و پیامبر نیز او را در حج خلیفه گرفت و در نماز و ایام مرض او جانشین بود، بنا بر این بعد از وفات نیز او خلیفه می شود.
ثانیاً: بنا به اعتراض مطرح شده که پیامبر می خواست خلافت را در حق حضرت علی رضی الله عنه بنویسد باید گفت که آیا حضرت علی^ به این قول اعتماد نموده است یا خیر؟ و آیا یکبار از این مسئله برای ولایت خویش استدلال کرده اند یا خیر؟ و اگر استدلال نموده اند لطفاً استدلال آنرا در یکی از کتب معتبر مذکور باشد را ذکر کنید؟!
اگر واقعاً ولایت، حق علی^ بود چرا از حق خود دفاع ننمود و سکوت اختیار کرد مگر غیرت و جرأت او از غیرت و جرأت فاطمه رضی الله عنها که ادعای میراث پیامبر نمودد کمتر بود؟! پس چرا سکوت کردند؟!
ثالثاً: آنحضرت می خواستند ولایت و خلافت را در حق حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه بنویسند نه در حق علی رضی الله عنه. زیرا که در این باره احادیث متعددی وارد شده و بیانگر خلافت ابوبکر بعد از پیامبر است که در این مقاله مختصر فقط به بعضی از روایات اشاره می شود:
1- قوله صلی الله علیه وسلم: «ائتنی بکتف او لوح حتی اکتب لابی بکر کتاباً لا یختلف علیه احد فلما ذهب عبد الرحمن لیقوم قال ابی  الله و المؤمنون ان یختلف علیک یا ابابکر».[47]
آنحضرت صلی الله علیه وسلم فرمودند: کتف یا لوح و تخته ای را برای من بیاورید تا اینکه در حق ابوبکر چیزی را بنویسم که بعد از آن مردم اختلاف نکنند؛ هنگامی که عبد الرحمن رضی الله عنه رفتند تا قلم و کاغذ بیاورند آنحضرت فرمودند: ای ابوبکر خداوند مؤمنان ازاینکه مردم در باره خلافت شما اختلاف کنند اباء می ورزند.
2- قال ابن کثیر و هذا الذی کان یرید علیه السلام ان یکتبه قد جاء فی الاحادیث الصحیحة التصریح بکشف المراد منه فانه قال الامام محمد: حدثنا مؤمل حدثنا نافع عن ابن عمر و حدثنا ابن ابی ملیکة عن عائشة قالت: لما کان وجع رسول الله الذی قبض فیه قال: «ادعوا لی ابابکر و ابنه لکی لا یطمع فی امر ابی بکر طامع و لا یتمناه متمن قم قال یابی الله ذلک و المؤمنون، مرتین».[48]
علامه ابن کثیر رحمه الله می فرمایند: آنچه که آنحضرت اراده داشتند تا آنرا در مرض وفاتش بنویسند در احادیث صحیح به صراحت وارد شده است. امام احمد بن حنبل رحمه الله در روایتی از حضرت عایشه می فرماید که ایشان فرمودند: ابوبکر و فرزندش را نزد من فرا خوانید تا فردا اشخاص طماع و مکاری خلافت را از آن خود ندانند پس دو بار فرمودند: خدا و مؤمنین انکار می کنند که بغیر از ابوبکر کسی دیگر خلیفه پیامبر گردد.
3- عن مؤمل بن اسماعیل عن نافع عن ابن عمر ابن ابی ملیکة عن عائشة قالت: لمامرض رسول الله فی مرضه الذی قبض فیه اغمی علیه فلمّا افاق قال: «ادعی لی ابابکر فلاکتب له لا یطمع طامع فی امر ابی بکر و لا یتمنّی متمن قم قال یابی الله ذلک و المؤمنون (ثلاثاً )» قالت: فابی الله الا ان یکون ابی. [49]
از حضرت عایشه- رضی الله عنها- روایت است که می فرمایند: وقتی پیامبر در مرض وفاتش بیهوش شدند و بعد از آن به هوش آمدند فرمودند: ابوبکر را نزد من بیاورید تا اینکه درباره خلافت او برایش چیزی بنویسم که بعد از آن هیچ طمّاعی در امر وی طمع و آز نکند پس تا سه بار فرمودند: خدا و مؤمنین اختلاف در امر ابوبکر را اباء می ورزند. سپس حضرت عایشه می فرمایند: خواسته خداوند فقط به پدرم تعلق گرفت.
رابعاً حضرت علی رضی الله عنه خود منکر ولایت وخلافت بعد از پیامبر است و در این باره روایات متعددی است که به بعضی از آنها اشاره می شود.
1- عن قیس بن عبادة قال قال لی علی ان رسول الله مرض لیالی و ایاماً ینادی بالصلاة فیقول: «مروا ابابکر یصلی بالناس» فلما قبض رسول الله نظرت فاذا الصلاة عَلَم الاسلام و قوام الدین فرضینا لدنیانا من رضی رسول  الله لدیننا فبایعنا ابابکر».[50]
از قیس بن عباده روایت است که ایشان می فرمایند حضرت علی رضی الله به من فرمودند: آنحضرت چند شبانه روزی که مریض بود و به نماز فراخوانده می شد می فرمود: به ابوبکر (رضی الله عنه) دستور فرمایید تا نماز را برپا دارد هنگامیکه رسول الله صلی الله علیه وسلم وفات کرد با خود اندیشیدم که نماز پرچم و قوام دین است و پیامبر، ابوبکر را در امر دینمان بر ما برگزیده اند سپس ما نیز راضی شدیم که ابوبکر (رضی الله عنه) درامور دنیا (خلافت) نیز برگزیده شود، لذا با او بیعت کردیم.
2- قال عباس لعلی: اذهب بنا الی رسول الله فلنسأله فیمن هذا الامر ان کان فینا علمنا و ان کان فی غیرنا علمنا فاوصی بنا فقال علی انا و الله لئن سألناها رسول الله فمنعناها لا یعطیناها الناس بعده و انی و الله لا اسألها رسول الله.[51]
حضرت عباس رضی الله عنه به حضرت علی رضی الله عنه گفت: مرا نزد رسول الله ببر تا از او بپرسیم که امر خلافت در حق چه کسی است؟ اگر در بین ما باشد آنرا می دانیم و اگر در حق دیگران باشد به پیامبر صلی الله علیه وسلم پیشنهاد می کنیم که آنرا در حق ما وصیت کند. حضرت علی رضی الله عنه فرمود: اگر خلافت را از آنحضرت تقاضا کنیم ما را از آن باز می داد و بعد از آن مردم، آنرا به ما نمی دهند همانا سوگند به خدا که من خلافت را از آنحضرت صلی الله علیه وسلم تقاضا نکنم.
3- قال علی فی نهج البلاغة:
«رضینا عن الله قضائه و سلمنا لله امره اترانی اکذب علی رسول الله و الله لانا اول من صدقه فلا اکون اول من کذب علیه فذا نظرت فی امرنا فاذا طاعتی سبقت بیعتنی و اذا المیثاق فی عنقی لغیری».[52]
حضرت علی در طی خطبه در نهج البلاغة می فرمایند: ما تسلیم قضا و قدر الهی هستیم آیا شما تا کنون دیده اید که بر رسول الله (صلی الله علیه وسلم) دروغ ببندم؟ قسم به خدا من اولین کسی هستم که او را تصدیق می کنم و اولین تکذیب کننده قرار نمی گیرم، پس از مقدار تأملی اندیشیدم در امر خلافت که طاعت من از بیعتم پیشی جسته است و میثاق و وفای به عهد خلافت بر من لازم شده است که از دیگران پیروی کنم.
4- قال علی لو عهد الینا رسول الله عهداً لجاد لنا علیه حتی نموت او قال لنا قولاً لا نفذناه علی رغمنا».[53] حضرت علی رضی الله عنه می فرمایند: اگر آنحضرت به ما در امر خلافت عهد و پیمانی می بست و آنرا به ما می بخشید بر آن امر تا مرگ می جنگیدیم و یا اینکه اگر به ما در این امر قولی می گفت البته آنرا جاری می کردیم.
5- عن علی انه قال یوم جمل ان رسول الله لم یعهد الینا عهداً ناخذ فی امارة و لکنّه شئ رأیناه من قبل انفسنا ثم استخلف ابوبکر رحمة الله علی ابی بکر فاقام و استقام ثم استخلف عمر رحمة الله علی عمر فاقام و استقام حتی ضرب الدین بجرانه.[54]
از حضرت علی رضی الله عنه روایت است که ایشان در جنگ جمل فرمودند: رسول الله در امر خلافت و امارت هیچگونه عهدی با ما نبسته اند ولی این چیزی است که ما آنرا در دلمان احساس کردیم، پس ابوبکر که رحمت خدا بر او باد خلیفه شد و دین را برپا داشت پس عمر که رحمت خدا بر او باد خلیفه شد، او نیز دین را برپا داشت تا اینکه آنرا به نقاط مختلف رساند.
6- و منها ما رواه ابو الحجاف قال: لما بویع ابوبکر و بایعه الناس قام ینادی ثلاثاً ایها الناس قد اقلتکم بیعتکم فقال علی و الله لا نقیلک و لا نستقیلک قدمک رسول الله فی الصلاة فما ذا یوخرک؟. [55]
ابو الحجاف روایت می کند: وقتی که با حضرت ابوبکر مردم بیعت کردند سه بار به مردم خطاب کردند اگر بیعت را درست نمی دانید می توانید بیعت خود را فسخ کنید. حضرت علی فرمودند: قسم به خدا بیعت را فسخ نمی کنیم و طلب فسخ را نداریم. رسول الله شما را در نماز مقدم کرده اند پس چیزی می تواند شما را عقب بیندازد.
7- و منها ما اخرجه الحاکم فی المستدرک و صححه و البیهقی فی الدلائل عن ابی و ائل قال قیل لعلی الا تستخلف علینا؟ قال ما استخلف رسول الله فاستخلف ولکن ان یرد الله بالناس خیراً فسیجمعهم بعدی علی خیرهم کما جمعهم بعد نبیهم علی خیرهم.[56]
امام حاکم در مستدرک روایتی نقل می فرمایند: رسول الله صلی الله علیه وسلم خلیفه نگرفته اند که من خلیفه بگیرم ولی اگر خداوند بر مردم اراده خیری را داشته باشد آنها بعد از من بر بهترین مردم جمع می کند همانگونه که آنها را بعد از پیامبر بر بهترینشان جمع کرد.
8- عن عمر و علی قالا لم یعهد النبی فی الخلافة شیاً.[57]
حضرت عمر و علی می فرمایند: پیامبر در امر خلافت چیزی را بیان نداشتند.
خامساً: اگر پیامبر می خواست علی را خلیفه بگرداند چرا در رؤس الاشهاد اعلام نکرد و در جلسه خصوصی آنرا می خواست اعلام کند.
1-4. آیا اعمال حضرت عمر ^ ضایع و برباد شده اند؟!
چهارمین اعتراضی که بر حضرت عمر رضی الله عنه شده است، این است که ایشان با منع از آوردن قلم و دوات سبب منازعه و جدال نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم شدند و کسی که نزد آنحضرت منازعه کند این توهین به پیامبر و محفل اوست و بنا به آیه «یا ایها الذین امنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی و لا تجهروا کقول بعضکم لبعض ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون».[58] (ای اهل ایمان بالای صدای پیامبر صدا بلند مکنید و بر او فریاد مکشید مانند فریاد کشیدن بعضی از شما که این کار، اعمال نیکتان را محو می کند و شما نمی فهمید. کلیه اعمال او حبط و برباد می شود لهذا اعمال حضرت عمر رضی الله عنه (العیاذ بالله) حبط شده اند.
در پاسخ به این اعتراض باید گفت که:
اولاً: الفاظ آیه با این نوع استدلال مخالف اند زیرا که در آیه « لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ».[59]  فرموده و بیان داشته است که در مقابل حرف پیامبر صلی الله علیه با آنحضرت منازعه نکیند و بااو درگیر نشوید نه اینکه با خود درگیر نشوید، اگر مراد آیه آنگونه که شما می گوید می بود آیه به الفاظ «یا ایها الذین امنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت عند النبی» نازل می شد.
ثانیاً: اگر جهر عند النبی سبب حبط اعمال می شود در اینصورت اعمال اکثر صحابه و کسانیکه برای منازعه و خصومت های قومی نزد آنحضرت می آمدند باید حبط و برباد شود زیرا که برای بیان استدلال و توضیح قضایا در بسیاری صورتها با همدیگر در مجلس آنحضرت منازعه می کردند ولی هیچ کس نگفته است که اعمال آنها حبط و برباد شده است لهذا در این مسئله نیز عمل حضرت عمر رضی الله عنه حبط عمل نمی شود.
ثالثاً: در اینصورت که بگوئیم عمل حضرت عمر رضی الله عنه حبط شده است تنها عمل وی حبط نمی شود بلکه دیگران و از جمله اهل بیت نیز برباد می شود زیرا که منازعه در بین دو گروه صورت گرفته است و عده ای موافق وعده ای مخالف بوده اند.
دراینصورت اهل بیت و از جمله حضرت علی رضی الله عنه از دو حالت خالی نیست یا اینکه با حضرت عمر رضی الله عنه موافق بوده اند و یا انکه با ایشان مخالف بوده اند.
در صورت اول که موافق باشد کلیه اعتراضاتی که بر حضرت عمر رضی الله عنه می شود بر حضرت علی رضی الله عنه بر می گردد و اگر در صورت ثانی حضرت علی مخالف باشند در اینصورت نیز از دو حالت خالی نیست یا اینکه حضرت علی رضی الله عنه مخالفتش را اعلام داشته باشند، این خودمنازعه و اختلاف عند النبی می شود و سبب حبط اعمال می گردد و آیه « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ»[60] (ای اهل ایمان بالای صدای پیامبر صدا بلند مکنید و بر او فریاد مکشید مانند فریاد کشیدن بعضی از شما که این کار، اعمال نیکتان را محو می کند و شما نمی فهمید. او را شامل می شود.
و در صورت ثانی اگر ایشان سکوت کنند و هیچگونه عکس العملی از خود نشان ندهند آیا ان عمل بر بی وفائی وی حمل نمی شود؟ و آیا سکوت او در این لحظه مایه پایمال شدن حق نمی گردد؟ چرا در این مکان و زمانی که حق پایمال می شود حضرت علی رضی الله سکوت اختیار کنند؟ چرا از حق دفاع نکنند؟ و.....


2-4. آیا نسبت تضییع حق مسلمین به حضرت عمر^ درست است؟!
پنجمین اعتراضی که به حضرت عمر رضی الله عنه شده است اینست که: حضرت عمر رضی الله عنه تضییع حق مسلمین نمودند و با نیاوردن و منع قلم و دوات، حقوق مسلمین را پایمال کردند و این بزرگترین خیانتی است که به جهان اسلام و مسلمین نمودند. (العیاذ بالله)
با توجه به پاسخ اعتراضات گذشته، پاسخ این اعتراض خود به خود آشکار گشت، در حقیقت حضرت عمر رضی الله عنه حقی از حقوق مسلمین را پایمال نکرده، بلکه قصد اشفاق و ترحم بر پیامبر را داشته و خواستار راحتی ایشان بوده است.
در اینصورت اگر بگوئیم که حضرت عمر رضی الله عنه تضییع حق مسلمین نموده است، این اعتراض نه تنها به حضرت عمر رضی الله عنه بلکه به پیامبر صلی الله علیه وسلم و اهل بیت نیز بر می گردد؛ اگر منع کتابت تضییع حق بشمار می ورد آیا عدم کتابت و ترک آن به سبب منع حضرت عمر رضی الله عنه تضییع حق به شمار نمی رود.
اگر حضرت عمر رضی الله عنه در این لحظه پیامبر را وادار به تضییع حق کرده بود در لحظات و ساعات دیگر که پیامبر و یارانش بودند و حضرت عمر رضی الله عنه در آن جلسه تشریف نداشتند، چرا در آن لحظه این حق را بیان نداشتند؟ آیا از حضرت عمر رضی الله عنه می ترسیدند؟ و آیا عدم بیان این حق مخالف با آیه «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»[61] 
(اي فرستاده ( خدا ، محمّد مصطفي!) هر آنچه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده است (به تمام و كمال و بدون هيچ گونه خوف و هراسي ، به مردم ) برسان (و آنان را بدان دعوت كن)، و اگر چنين نكني، رسالت خدا را (به مردم) نرسانده‌اي (و ايشان را بدان فرا نخوانده‌اي. چرا كه تبليغ جميع اوامر و احكام بر عهده تو است، و كتمان جزء از جانب تو ، كتمان كلّ بشمار است). و خداوند تو را از (خطرات احتمالي كافران و اذيّت و آزار ) مردمان محفوظ مي‌دارد).  نیست؟!
چگونه به خود اجازه می دهیم که بگوئیم پیامبر از دنیا رفتند و حقی از حقوق مسلمین را بیان نداشتند!! و این حق تا قیامت پایمال شد!!
3-4. آیا حضرت حضرت عمر به حجیت حدیث معتقد بودند یا خیر؟!
ششمین اعتراضی که بر حضرت عمر رضی الله عنه شده است اینست که ایشان در مقابل دستور و سنت پیامبر «حسبنا کتاب الله» گفتند و تنها به کتاب الله اکتفا کردند و سنت را حجت قرار ندادند، در حالیکه اطاعت و پیروی از پیامبر صلی الله علیه وسلم اطاعت از خداونداست و همانگونه که پیروی از کتاب الله فرض و ضروری است پیروی از سنت نیز ضروری است و این قولشان مخالف آیه «یا ایها الذین امنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول  و اولی الامر منکم» (اطاعت خدا و رسول و فرمانداران رابکنید) و مخالف حدیث «من اطاعنی فقد اطاع الله و من عصانی فقد عصی الله».[62] می باشد لذا حضرت عمر رضی الله عنه العیاذ بالله عاصی و نافرمان اند.
در پاسخ این اعتراض باید گفت:
اولاً حضرت عمر کلام حسبنا کتاب الله را بنا بر ذکاوت و درایتی که داشتند مطابق با آزمایش و امتحان آنحضرت صلی الله علیه وسلم بیان دشته اند، زیرا که آن حضرت چند روز قبل، اکمال دین را بیان داشته بودند و آیه « الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً».[63] را بر یارانش قرائت کرده بود و هم اکنون می خواستند از آنها امتحان بعمل بیاورند که آیا اصحاب و یاران آنحضرت مفهوم اکمال دین را فهمیده اند و یا اینکه در انتظاراند تا برای آنها و برای تکمیل دین چیزی دیگر بیان شود لذا در این جلسه از آنها امتحان گرفتند و حضرت عمر با قول «حسبنا کتاب الله» اشاره کردند که دین تکمیل شده است وقتی چیزی از ضروریات و واجبات دین باقی نمانده است. و همان اکمال دین ما را کفایت می کند و این عین رضایت پیامبر صلی الله علیه وسلم است.
ثانیاً: حضرت عمر فرمود: «حسبنا کتاب الله» یعنی آنچه در کتاب الله بیان شده ما را کفایت می کند، مگر غیر از اینست که در کتاب الله اهمیت قرآن و سنت هر دو بیان شده اند گویا با این قول اشاره دارند که قرآن رهنمای کامل و مکملی است همه جهات را بیان می دارد و سنت شرح و تفصیل آنست و در قرآن از ضروریات و لوازم دین چیزی باقی نمانده است.
ثالثاً: حضرت عمر رضی الله عنه بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه وسلم و در دوران خلافت راشده، سنت را مستدل و مورد اعتماد خود قرار داده است لذا نمی توانیم بگوییم که با قول «حسبنا کتاب الله» با سنت مخالفت ورزیده است.
4-4. موضع گیری حضرت عمر t در بیماری وفات رسول خدا
عبدالله بن زمعه می گوید: هنگامی که رسول خدا r در بیماری وفات به سر می برد، بلال ایشان را برای نماز فراخواند. آن حضرت فرمود: کسی را بگویید تا با مردم نماز گزارد. عبدالله بن زمعه می گوید: سراغ ابوبکر^ را گرفتم، ولی او را نیافتم. بنابراین، به عمر ^گفتم: برخیز و با مردم نماز بگزار. عمر ^ جلو رفت و نماز را اقامه کرد. و چون دارای صدای بلندی بود (رسول خدا صدایش را تشخیص داد و) گفت: ابوبکر کجا است و افزود که مسلمانان و خدا جز ابوبکر کسی را نمی پسندند. این جمله را دو بار تکرار کرد. سپس کسی را دنبال ابوبکر فرستاد. او آمد و نمازهای بعدی را اقامه کرد. عمر  به عبدالله بن زمعه گفت: وای بر تو چرا مرا ضایع نمودی؟ من فکر کردم رسول خدا به تو دستور داده تا مرا به اقامه ی نماز امر کنی.[64]
ابن عباس r می گوید: وقتی که بیماری پیامبر شدت گرفت، آن حضرت t فرمود: دفتری بیاورید تا برای شما مطالبی بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید.
عمر گفت: درد بیماری بر پیامبر چیره شده است. کتاب خدا برای ما کافی است. مردم در این باره اختلاف نظر پیدا کردند و صر و صدا زیاد شد. رسول خدا t فرمود: نزد من اختلاف و منازعه شایسته نیست برخیزید و بروید. ابن عباس در حالی بیرون شد که می گفت: چه مصیبتی بزرگتر از این است که از نوشتن نامه ی رسول خدا جلوگیری به عمل آمد.
و این نخستین بار نبود که عمر r ابراز رأی می نمود بلکه معمولا ایشان در حضور رسول خدا t بیش از سایر صحابه جرأت ابراز رأی داشت و چه بسا رسول خدا پیشنهادات وی را می پذیرفت و در مسائلی که به ایشان وحی نمی شد نظر او را تایید می کرد. پس چه اشکالی دارد که این مسأله را نیز جزو همان مسائل به شمار آوریم. وگرنه رسول خدا کسی نبود که تصمیم به انجام کاری بگیرد و فردی چون عمر مانع از اجرای آن شود. مگر همین عمر و دیگران در مسأله صلح با قریش و تن دادن به شروط آنها شدیدا معترض نشدند اما رسول خدا به اعتراض آنان اهمیتی نداد و قاطعانه آنچه را خود مصلحت می دانست انجام داد.
کلمه ی «اهجر؟» را عمر t نگفت. بلکه یکی دیگر از حاضران به عنوان اعتراض و به صورت پرسش انکاری گفتً: مگر رسول خدا هذیان می گوید؟! یعنی خیر. بلکه آنچه می گوید حقیقت  است و باید برای ایشان آنچه می خواهد فراهم سازیم که عمر t در جواب این شخص گفت: کتاب خدا ما را کفایت می کند.
شیخ طنطاوی می گوید: عمر t به اظهار نظر در حضور رسول خدا عادت کرده بود و رسول خدا گاهی پیشنهادات او را می پذیرفت و گاهی نمی پذیرفت. در اینجا احتمال دارد که رسول خدا پیشنهاد عمر را پذیرفته و از خواستن قلم و کاغذ منصرف شده است و اگر نه رسول خدا کسی نبود که از اظهار حق به  خاطر مخالفت عمر و امثال او خودداری نماید. [65]




5. نتیجه گیری

ازآنچه گفته آمد می توان به نتایج زیر دست یافت:
حدیث قرطاس اشاره بآن ماجری می شود که پیامبر اسلام در آستان وفات مبارکش در جمعی از یارانش مطرح نمود؛‌ و حضرت عمر^ از اجرای آن جلوگیری کرد.
به عقیده اهل سنت و جماعت حضرت عمر^ از امر ایجابی پیامبر اسلام% مخالفت ننمود؛ ورنه پیامبر% هیچگاه به خاطر گفته حضرت عمر^ امر تشریعی را ترک نمی گفتند.
دیگر اینکه اگر کدام امر مهمی را می خواست پیامبر اسلام% برای یارانش بیان کند درست سه یا شش روز بعد از آن قضیه پیامبر% دنیا را بدرود حیات گفت.
به اتفاق تمام مورخین و علمای اسلام پیامبر سترگ اسلام% تا لحظة ای که جان را به جان آفرین تسلیم نمود با کمال درایت و از فهم کافی برخوردار بود.
مگر در صلح حدیبیه برخی از یاران به شمول حضرت عمر^ از بازگشت به مدینه مخالفت ننمودند؛ زیرا  پیامبر% اصرار نمود. سرانجام بنا به مشورت حضرت ام سلمه$ خود به تراشیدن سر و حلال هدیه پرداختند و صحابه هم به پیروی از پیامبر% به اجرای عمل پرداختند. دقیقاً ماجرای قرطاس ازین قضیه مجزا نیست،‌بدین معنا که اگر امریکه اجرای آن واجب میبود ابداً به خاطر حضرت عمر^ فراموش نمی شد.
دیگر اینکه می گویند که حضرت عمر واژه هذیان را نسبت به پیامبر% داد است ... «کلا و حاشا» که حضرت عمر نسبت هذیان «و از گفتن» را به رسول معظم اسلام دهد.
در نتیجه محققین اهل حدیث بدین باورند که: لفظ هذیان در حدیث افزود شده است یعنی در اصل حدیث ابن عباس موجود نبوده است.  از لحاظ سند گفته می شود اینکه این حدیث وقتیکه مطرح شده است حضرت ابن عباس از نظر سنی 13-14 سال داشته و در عین حال در جمع اصحاب حضور نداشته است.
بناءً می توان نتیجه گرفت؛ در صورتی که چنین باشد ازنظر سند هم می تواند مورد اعتراض قرار گرفت.





6. منابع و مآخذ

1- قرآن کریم.
2- ابن اثير، (ب.ت):  الكامل في التاريخ. ناشر: احیاء‌التراث العربی، بیروت- لبنان.
3- ابن کثیر،  حافظ، (ب.ت): البدایة و النهایة. ناشر: احیاء التراث العربی، بیروت- لبنان.
4- ابن هشام، (1376): سيرةالنبى. مترجم: هاشم رسولى محلاتى. ناشر: انتشارات شیخ الاسلام احمدجام.
5- ابوزهره، محمد، (1380): خاتم پیامبران.  مترجم: حسین صابری، ناشر: انتشارات آستان قدس رضوی.
6- احمدیان، حاج ملا عبدالله، (1383): سیمای خلیفه دوم. ناشر: نشراحسان.
7- بخاري، محمدبن اسماعيل ابوعبدالله، (ب.ت): صحيح البخاري. دارالكتب يمامه، بيروت- لبنان.
8- زرین کوب، دکتر عبدالحسین، (1378): بامداد اسلام. ناشر: انتشارات امیرکبیر.
9- سجستاني، سليمان بن اشعث ابوداود الازدي،(ب.ت): سنن ابو داود. ناشر: دارالفكر- رياض.
10- سیاح، احمد، (1386): ترجمه المنجد الابجدی. ناشر: نشر دانشگاه تهران.

11- شيباني، احمدابن حنبل ابوعبدالله، (ب- ت): مسنداحمد. موسسه قرطبه قاهره.
12- صلابی، محمد علی، (1384): عمر بن خطاب. ناشر: نشراحسان.
13- عبدالرحیم، خطیب، (1381): شیخین، ابوبکر و عمر. ناشر: نشراحسان.
14- عثمانی، مفتی محمد تقی، (ب.ت): تکمله فتح الملهم. ناشر: احیاء التراث العربی، بیروت- لبنان.
15- عزیزی، موسی، (1382): نقد و بررسی وقایع از زندگی پیامبر اکرم. ناشر: نشر احسان.
16- عسقلانی، ابن حجر، (ب.ت): فتح الباری. ناشر: دارالنشر، بیروت- لبنان.
17- عمید، حسن، (1378): فرهنگ عمید. ناشر: انتشارات امیرکبیر، تهران.
18- القاری، علی، (ب.ت): الاسرار المرفوعة. ناشر: مکتبه حقانیه، کوئته- پاکستان.
19- قشيري، مسلم ابن الحجاج ابوالحسين النسابوري،(ب.ت): صحيح المسلم. ناشر: احياء التراث العربي، بیروت- لبنان.
20- ابی بن ابوالحدید،(ب.ت): نهج البلاغه. ناشر: حوزه قم.



[1] - حسن، عمید، فرهنگ عمید، ص937.
[2] - احمد، سیاح، ترجمه المنجد الابجدی، ص671.
[3] - ابوعبدالله محمد بن اسماعيل، بخاري، صحيح البخاري، ج2، ص638.
[4] - انعام/7.
[5] - انعام/92.
([6])- ابن اثير‘ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 420.
[7] - محمد ابوزهره، خاتم پیامبران، مترجم: حسین صابری، ج 3، ص 643- 645.
([8])-ابن هشام، سيرةالنبى، ترجمه هاشم رسولى محلاتى، ج 2، ص 375 - 377.
([9])-دکتر عبدالحسین، زرین کوب، بامداد اسلام،  ص 47.
[10] - مسلم ابن الحجاج ابوالحسين النسابوري، القشيري، صحيح المسلم، حدیث 2408.
[11] - مسلم (شماره 2276)
[12] - مسلم(شماره 2424)
[13] - امام مسلم در صحيحش (شماره 2404)
[14] - مسلم (2408)

[15] - عبدالمحسن بن حمد العباد، البدر، فضائل اهل بیت از دیدگاه اهل سنت، ص42-44.


([16])-حاج ملا عبدالله، احمدیان، سیمای خلیفه دوم، ص 108- 111.
([17])- خطیب، عبدالرحیم، شیخین، ابوبکر و عمر ص 135- 153).
[18] - نجم/3-4.
[19] - احزاب/57.
[20] -حجرات/2.
[21] - خطیب، عبدالرحیم، شیخین، ابوبکر و عمر ص 150-152.
[22] - عنکبوت:48.
[23] - عنکبوت/48.
[24] - آل عمران/159.
[25] - ابوعبدالله محمد بن اسماعیل، بخاری، صحیح البخاری، ج2، حدیث4168.
[26] - مزمل/10.
([27])- ابن حجر، عسقلانی، فتح الباری، ج 8، ص 101.
[28] - موسی، عزیزی، نقد و بررسی وقایع از زندگی پیامبر اکرم، ص95-96.
[29]- احمدابن حنبل ابوعبدالله، شيباني، مسند احمد، ج 1، ص 90.
[30]- ابوعبدالله محمد بن اسماعيل، بخاري، صحيح البخاري، حدیث 7219.
[31] - موسی، عزیزی، نقد و بررسی وقایع از زندگی پیامبر اکرم، ص98-99.
[32]- مسلم ابن الحجاج ابوالحسين النسابوري، القشيري، صحيح المسلم، حدیث 6137.
[33]- ابوعبدالله محمد بن اسماعيل، بخاري، صحيح البخاري، حدیث 7217.
[34] - موسی، عزیزی، نقد و بررسی وقایع از زندگی پیامبر اکرم، ص110-111.
[35] - مائده/2.
[36] - نجم/3
[37] - ابوعبدالله محمد بن اسماعيل، بخاري، صحيح البخاري، ج2، ص610.
[38] -  علی، القاری، الاسرار المرفوعة، ص 455.
[39] - نجم/3.
[40] - حافظ، ابن کثیر،  البدایة و النهایة، ج 5، ص247)
[41] - مسلم ابن الحجاج ابوالحسين النسابوري، القشيري، صحيح المسلم، ج2،ص 42.
[42] - احمدابن حنبل ابوعبدالله، شيباني، مسند احمد، حدیث:11401.
[43] - مائده/3.
[44] - مائده/67.
[45] - حجر/94.
[46] - مائده: 2.
[47] - حافظ،‌ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 5، ص248.
[48] - حافظ، ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 5، ص248.
[49] - ابوعبدالله محمد بن اسماعیل، بخاری، صحیح البخاری، ج2، حدیث: 6791.
[50] -  مفتی محمد تقی، عثمانی، تکمله فتح الملهم، ج2، ص138.
[51] - ابن حجر‌،‌عسقلانی،  فتح الباری، ج 8، ص117.
[52] - ابی بن ابوالحدید، نهج البلاغه، خطبة 36:
[53] - مفتی محمد تقی، عثمانی، تکمله فتح الملهم، ج2، ص138.
[54] - مفتی محمد تقی، عثمانی، تکمله فتح الملهم، ج2، ص138.
[55] - ریاض النضره، ج1، ص229.
[56] - مفتی محمد تقی، عثمانی، تکمله فتح الملهم، ج2، ص138.
[57] - مفتی محمد تقی، عثمانی، تکمله فتح الملهم، ج2، ص138.
[58] - حجرات/2.
[59] - حجرات/2.
[60] - حجرات/2.
[61] - (مائده 67)
[62] - حافظ ابن کثیر، فتح الباری، ج 13، ص11.
[63] - مائده/3.
1-  سليمان بن اشعث ابوداود، السجستاني، الازدي، سنن ابوداود، حدیث: 466.
[65] - محمد علی، صلابی، عمر بن خطاب، ص102-104.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

شرکت خدمات حقوقی ومشوره دهی دادگستر